پارت
پارت 54
(ترنم)
نزدیک های ساعت 3 بود . همش هم بیدار بودیم و داشتیم
حرف میزدیم و یا بهتره بگم شیطونی میکردیم کودک
درونمون در حد بنز فعال شده بود. نفس توی اتاقش طبقه ی
بالا بود. خونه ای که واسه مجردی مون خریدیم 3 تا اتاق
داشت یعنی خودمون انقدر گشتیم تا پیدا کردیم . هر سه مون
اتاق هامون پنجره داشت . در اتاقش رو باز کردم و رفتم تو
پشت میزش نشسته بود و سرش رو روی میز گذاشته بود .
متوجه اومدن من هم نشد . رفتم بالای سرش . خواب بود
دیوونه . همش خوابالو بود . البته توی بیدار موندن هم رکورد
میشکست ها . یادمه توی دوران مدرسه یه بار شب رو تا ظهر
که میخواستم بریم خونه هامون بیدار مونده بود . اصلا هم
خوابش نمیومد . ولی برعکسش روزای تعطیل کسی حق
نداشت بهش زنگ بزنه چون تا ساعت دو ظهر میخوابید .
یکم به صورتش نگاه کردم . اصلا هم توی خواب مظلوم نبود
بازم شیطنت توی صورتش بود . روی میزش یه دفتر بود .
یادمه همیشه یکی از اینا داشت که توش فقط دل نوشته و
شهر مینوشت . دفتر رو برداشتم . یکی از متن های جدید هلیا
رو نوشته بود . شروع کردم به خوندن :
باز باران با ترانه
نه نزد بر بام خانه
زد بر سر گلویم
بغض آشکار _ آه پر درد _ قطره های پر تمنا
پلک دیگر تا شود محو درد سینه ام
خط ممتد آرزویم ...
R.K
زدم یه صفحه ی دیگه بازم یه شعر از هلیا بود
گه بی گاه منی ای یار به کجا میروی
عشق و جان منی ای یار به کجا میروی
حسرت بوسه ی تو خوردم و هیچ نگویم یارا
لیکن باز گویم به کجا میروی
زندگی لحظه ی با تو بودن است
ای لحظه های زندگی به کجا میروی
هر نفس یاد تو را زنده کند
ای نفس باز بگو به کجا میروی
آه و بغض و قطرات اشکم
فریاد زنند یار به کجا میروی
R.K
معلوم بود که هیچی ننوشته فقط داشت متن هاشو میخوند
چون خودکاری کنار دستش نبود . تصمیم گرفتم بیدارش کنم
بیچاره الان گردن درد و کمر درد رو با هم میگیره .
من : نفس . نفس . هوی نفس . نفس پاشو . نفس بلند شو
نفسسسسسسس . بلند شووووووووووووووووو
با چشمای خواب آلودش نگاهم کرد و گفت : هووی چته گراز
چرا این جوری صدا میزنی . دختره ور پریده . بلد نیست اصلا
آدم رو صدا بزنه . خدا به داد اون آرشام برسه.
من : صدا زدن اون با تو خیلی فرق داره
نفس : اره میدونم مسلما با ماچ و بوسه همو از خواب بیدار
میکنید دیگه . یعنی بگم تنها زنی که مثل آدم منو صدا میزد
خاله ام بود .
من : وا چرا خاله ات
نفس : بابا یه بار خاله ام صدام زد . یعنی روزم پر از آرامش
شد . فقط با نوازش بیدارم میکرد . و آروم صدام میزد .
من : اوه چه خاله ای
نفس : بابا از بچگی توی خونه شون بزرگ شده بودما .
من : خب همون . حالا ام پاشو روی تخت بخواب ور پریده
نفس : خودتی روانیه سادیسمی
من : برووووووووو
(ترنم)
نزدیک های ساعت 3 بود . همش هم بیدار بودیم و داشتیم
حرف میزدیم و یا بهتره بگم شیطونی میکردیم کودک
درونمون در حد بنز فعال شده بود. نفس توی اتاقش طبقه ی
بالا بود. خونه ای که واسه مجردی مون خریدیم 3 تا اتاق
داشت یعنی خودمون انقدر گشتیم تا پیدا کردیم . هر سه مون
اتاق هامون پنجره داشت . در اتاقش رو باز کردم و رفتم تو
پشت میزش نشسته بود و سرش رو روی میز گذاشته بود .
متوجه اومدن من هم نشد . رفتم بالای سرش . خواب بود
دیوونه . همش خوابالو بود . البته توی بیدار موندن هم رکورد
میشکست ها . یادمه توی دوران مدرسه یه بار شب رو تا ظهر
که میخواستم بریم خونه هامون بیدار مونده بود . اصلا هم
خوابش نمیومد . ولی برعکسش روزای تعطیل کسی حق
نداشت بهش زنگ بزنه چون تا ساعت دو ظهر میخوابید .
یکم به صورتش نگاه کردم . اصلا هم توی خواب مظلوم نبود
بازم شیطنت توی صورتش بود . روی میزش یه دفتر بود .
یادمه همیشه یکی از اینا داشت که توش فقط دل نوشته و
شهر مینوشت . دفتر رو برداشتم . یکی از متن های جدید هلیا
رو نوشته بود . شروع کردم به خوندن :
باز باران با ترانه
نه نزد بر بام خانه
زد بر سر گلویم
بغض آشکار _ آه پر درد _ قطره های پر تمنا
پلک دیگر تا شود محو درد سینه ام
خط ممتد آرزویم ...
R.K
زدم یه صفحه ی دیگه بازم یه شعر از هلیا بود
گه بی گاه منی ای یار به کجا میروی
عشق و جان منی ای یار به کجا میروی
حسرت بوسه ی تو خوردم و هیچ نگویم یارا
لیکن باز گویم به کجا میروی
زندگی لحظه ی با تو بودن است
ای لحظه های زندگی به کجا میروی
هر نفس یاد تو را زنده کند
ای نفس باز بگو به کجا میروی
آه و بغض و قطرات اشکم
فریاد زنند یار به کجا میروی
R.K
معلوم بود که هیچی ننوشته فقط داشت متن هاشو میخوند
چون خودکاری کنار دستش نبود . تصمیم گرفتم بیدارش کنم
بیچاره الان گردن درد و کمر درد رو با هم میگیره .
من : نفس . نفس . هوی نفس . نفس پاشو . نفس بلند شو
نفسسسسسسس . بلند شووووووووووووووووو
با چشمای خواب آلودش نگاهم کرد و گفت : هووی چته گراز
چرا این جوری صدا میزنی . دختره ور پریده . بلد نیست اصلا
آدم رو صدا بزنه . خدا به داد اون آرشام برسه.
من : صدا زدن اون با تو خیلی فرق داره
نفس : اره میدونم مسلما با ماچ و بوسه همو از خواب بیدار
میکنید دیگه . یعنی بگم تنها زنی که مثل آدم منو صدا میزد
خاله ام بود .
من : وا چرا خاله ات
نفس : بابا یه بار خاله ام صدام زد . یعنی روزم پر از آرامش
شد . فقط با نوازش بیدارم میکرد . و آروم صدام میزد .
من : اوه چه خاله ای
نفس : بابا از بچگی توی خونه شون بزرگ شده بودما .
من : خب همون . حالا ام پاشو روی تخت بخواب ور پریده
نفس : خودتی روانیه سادیسمی
من : برووووووووو
- ۷.۵k
- ۰۹ اسفند ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط