قبل از اینکه هوشیاریم رو به طور کامل از دست بدم ،
صداش رو شنیدم که با گریه اسمم رو صدا میزد و التماس میکرد که در اتاقم رو باز کنم ،
توی عالم گیجی ،
فقط به این فکر میکردم که چقدر دلم قراره برای صدا زدناش وقتی صدام میزنه " دخترم"
تنگ بشه
و تنها چیزی که از دست میدادم مادرم بود
و تنها چیزی که به دست میاوردم آرامش مطلق بود .
وقتی چشمام رو باز کردم ،
ماسک اکسیژن حالم رو بهم میزد ،
مادرم کنارم بود ،
اما خودم ، کنار خودم نبودم
و من قبل از ۵۷ قرصی که قبل از بیهوشی خورده بودم
از کنار خودم رفته بودم ،
حتی اگر نفس میکشیدم
حتی اگر زنده مونده بودم .
#سِودا
#دلنوشته
#خودم_نوشته
▪︎ - ³¹ فروردین ماهِ ¹⁴⁰² - ▪︎
¹¹.⁴⁰
توی عالم گیجی ،
فقط به این فکر میکردم که چقدر دلم قراره برای صدا زدناش وقتی صدام میزنه " دخترم"
تنگ بشه
و تنها چیزی که از دست میدادم مادرم بود
و تنها چیزی که به دست میاوردم آرامش مطلق بود .
وقتی چشمام رو باز کردم ،
ماسک اکسیژن حالم رو بهم میزد ،
مادرم کنارم بود ،
اما خودم ، کنار خودم نبودم
و من قبل از ۵۷ قرصی که قبل از بیهوشی خورده بودم
از کنار خودم رفته بودم ،
حتی اگر نفس میکشیدم
حتی اگر زنده مونده بودم .
#سِودا
#دلنوشته
#خودم_نوشته
▪︎ - ³¹ فروردین ماهِ ¹⁴⁰² - ▪︎
¹¹.⁴⁰
۲۰.۷k
۳۱ فروردین ۱۴۰۲