بچه که بودم از پاییز بدم میومد

بچه که بودم از پاییز بدم میومد،
حتی اولین روز مدرسه که همه خوشحال بودن.
هروقت میومدم خونه ،
چراغا خاموش،
خونه سوت و کور
و هیچ بویی از روی هیچ اجاقی بلند نمیشد.
پشتِ هیچ دری کسی منتظرم نبود.
کلید تو قفل مینداختم،
چراغای خونه رو روشن میکردم.
ظرفِ غذارو خودم گرم میکردم.
بخاری رو خودم زیاد میکردم.
مشغول مشق نوشتن میشدم.
بعد از اون بازی میکردم.
اخر سر هم میخوابیدم تا پدر مادرم از سرکار برگردن.
اگر شبایی بود که بارون میومد
بعدش تگرگ میشد
کنج اتاقم پتوی پلنگیِ قهوه‌ای رو تا گلو بالا میاوردم و با ترس به تموم شدن تگرگ و غرش آسمون زل میزدم.
خودم رو با دیدن اون حجم از ترس، تنبیه میکردم انگار مقصر همه تاریکی‌های دنیا فقط من بودم.

بزرگتر که شدم همه‌ی رفتنا، نبودنا،
بی مهریا، غما ،
ناراحتیا، شکست و باخت
و از دست دادنام تو پاییز بود.
هیچوقت برگ ریزونای پاییز رو توی کوچه پس کوچه هایِ شهر تماشا نکردم و مثل همه ادمهای دنیا از چرخش رنگ به رنگِ برگها،
فصل ها، عریونی ِ درختها،
بارون و پشت بندش رنگین کمون لذت نبردم.

واسه من همه پاییز ها تاریک ،
بی‌حرف و خاطره،
پر تگرگ،
سرد،
ترسناک،
وَ پر از تنهایی بود.

الان هم پاییزه
الان خیلی پاییزه.
الان خیلی خیلی پاییزه.

#فرگل_مشتاقی

#شخصی #خاص
#ستایش_قلب_سربی #لایک_بازنشر_یادت_نره
دیدگاه ها (۱۰)

پاییزاز چشمانم گذشتبر دلم بارید.برگ به برگ زرد شدماما تونیام...

زیاد زندگی رو سخت نگیرید نگران فردا نباشید .....#عاشقانه #تن...

.ﮔﻔﺘﯽ ﺑﯿﺎ،ﮔﻔﺘﻢ ﮐﺠﺎ؟ ﮔﻔﺘﯽ ﻣﯿﺎﻥ ﺟﺎﻥ ﻣﺎﮔﻔﺘﯽ ﻣﺮﻭ . ﮔﻔﺘﻢ ﭼﺮﺍ؟ ﮔﻔﺘ...

♥️💋مرا تو دوست داشته باشهرگز از من دست نکش باشه ؟اگه یه روز ...

هـ؋ـت وارث🍷Part30حس خوبی نسبت به اینکه الان با یه گودزیلا تو...

وقتی عاشق دست راست مافیا میشی و... (پارت یازدهم) (ا/ت)شب شد...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط