شب که شد بشین به ارامش قهوه ات رو بنوش و خیره باش به تیره
شب که شد بشین به ارامش قهوه ات رو بنوش و خیره باش به تیره گی روشنی های شهری که من ندارد.. شهری که کسی برات پشت پنجره صبر نمیکند.. خوب تر ببین... کسی بی تاب بودنت نزدیک اولین خروجی ساختمان نیست... خوبتر ببین... کسی منتظر آمدن عطرت قبل از وصل نگاهت نیست . من نیستم
و این حالا اتفاق بزرگیست...
و این حالا اتفاق بزرگیست...
۳۷۰
۲۵ دی ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۳۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.