شب که شد بشین به ارامش قهوه ات رو بنوش و خیره باش ...

شب که شد بشین به ارامش قهوه ات رو بنوش و خیره باش به تیره گی روشنی های شهری که من ندارد.. شهری که کسی برات پشت پنجره صبر نمیکند.. خوب تر ببین... کسی بی تاب بودنت نزدیک اولین خروجی ساختمان نیست... خوبتر ببین... کسی منتظر آمدن عطرت قبل از وصل نگاهت نیست . من نیستم
و این حالا اتفاق بزرگیست...
دیدگاه ها (۳۸)

در سَرم ...شوقِ پریدن ها بود ...با تو امّا ...وصلِ به آفاق ....

#تنهایی یعنی : #باران باشد ، #یادش باشد ، #خاطراتش باشد ، ام...

برای تو مردنپراززندگیست......#عباس_موسوی

دیشب ...نبودنت انقدر سنگین و دردآور بود !که به ذهنم خطورکرد ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط