پارت 5
*حاضر شدم با جیمین رفتیم بیمارستان توی راه...
جیمین:ا/ت الان میرسیم بیمارستان*با نگرانی
ا/ت:یا جیمینا اروم باش تو بیشتر از من استرس داریا
جیمین:بده نگرانتم؟
ا/ت:نه ولی....
جیمین:پس هیچی نگو
*رفتیم توی بیمارستان
جیمین:اقای دکتر حالش خوبه؟
دکتر:نگران نباشید یه بریدگیه
ا/ت:اقای دکتر خیلی بزرگش میکنه
دکتر:خب حق داره دوست دخترشین خیلی دوست پسر مهربونی دارینا
*با حرف دکتر ی جوریم شد
ا/ت:نه من و جیمی.....
جیمین:بله اقای دکتر خیلی دوسش دارم دوست ندارم اتفاقی براش بیوفته
ا/ت:اما....
جیمین:خب دیگه فک کنم کارمون تموم شد باید بریم
*نشستیم توی ماشین من همش توی فکر این بودم که چرا جیمین همچین حرفی زد. یعنی دوسم داره؟نه بابا این چه حرفیه:/کافیه نگاه چپ به جیمین بکنم تا ارمی ها جرم بدن.....
جیمین:حالت خوبه؟
*توی فکر بودم که جیمین ی چیزی گفت
ا/ت:ها چی ها؟با منی؟
جیمین:مگه جز من و تو کسه دیگه ای هس؟میگم حالت خوبه؟
ا/ت:اها اره اره خوبم
ا/ت:اوم جیمینا میگم چرا حرف دکترو تایید کردی؟
جیمین:کدوم حرفش؟
ا/ت:اینکه گفت باهمیم
جیمین:میگفتم نه الکی نگرانشم:/
ا/ت:اوهوم باشه خوب کاری کردی
*رفتیم خونه که کوک و تهیونگ اومدن
کوک:یاا اومدین.دکتر چی گفت؟
ا/ت:شماهاهم زیادی بزرگش کردین یه بریدگی بود فقط
کوک:خب باشه بیا شیر موز بخور خون از دست دادی
تهیونگ:چی میگی بابا.ا/ت برو توی اتاق من برات غذا میارم
ا/ت:باشه
جیمین:منم میرم دوش بگیرم
کوک:منم برم بخوابم
*رفتم توی اتاق لباسامو در اوردم و لباس خوابمو پوشیم نشسته بودم که تهیونگ اومد
تهیونگ:غذاتو اوردم بیا بخور
ا/ت:باشه خیلی ممنون
تهیونگ:خواهش
*من داشتم غذا میخوردم که دیدم تهیونگ خوابش برده رفتم سینی رو گذاشتم توی اشپزخونه اومدم توی اتاق
ا/ت:تهیونگا*خیلی یواش
ا/ت:یا تهیونگا بیدار شو برو توی اتاقت بخواب
*دیدم بیدار نمیشه کاریش نمیتونستم بکنم منم رفتم گوشه ی تخت خوابیدم فاصلمون زیاد بودد
*فردا صبح
........
مرسی که تا اینجا خوندین منتظر پارت بعد باشین:)
جیمین:ا/ت الان میرسیم بیمارستان*با نگرانی
ا/ت:یا جیمینا اروم باش تو بیشتر از من استرس داریا
جیمین:بده نگرانتم؟
ا/ت:نه ولی....
جیمین:پس هیچی نگو
*رفتیم توی بیمارستان
جیمین:اقای دکتر حالش خوبه؟
دکتر:نگران نباشید یه بریدگیه
ا/ت:اقای دکتر خیلی بزرگش میکنه
دکتر:خب حق داره دوست دخترشین خیلی دوست پسر مهربونی دارینا
*با حرف دکتر ی جوریم شد
ا/ت:نه من و جیمی.....
جیمین:بله اقای دکتر خیلی دوسش دارم دوست ندارم اتفاقی براش بیوفته
ا/ت:اما....
جیمین:خب دیگه فک کنم کارمون تموم شد باید بریم
*نشستیم توی ماشین من همش توی فکر این بودم که چرا جیمین همچین حرفی زد. یعنی دوسم داره؟نه بابا این چه حرفیه:/کافیه نگاه چپ به جیمین بکنم تا ارمی ها جرم بدن.....
جیمین:حالت خوبه؟
*توی فکر بودم که جیمین ی چیزی گفت
ا/ت:ها چی ها؟با منی؟
جیمین:مگه جز من و تو کسه دیگه ای هس؟میگم حالت خوبه؟
ا/ت:اها اره اره خوبم
ا/ت:اوم جیمینا میگم چرا حرف دکترو تایید کردی؟
جیمین:کدوم حرفش؟
ا/ت:اینکه گفت باهمیم
جیمین:میگفتم نه الکی نگرانشم:/
ا/ت:اوهوم باشه خوب کاری کردی
*رفتیم خونه که کوک و تهیونگ اومدن
کوک:یاا اومدین.دکتر چی گفت؟
ا/ت:شماهاهم زیادی بزرگش کردین یه بریدگی بود فقط
کوک:خب باشه بیا شیر موز بخور خون از دست دادی
تهیونگ:چی میگی بابا.ا/ت برو توی اتاق من برات غذا میارم
ا/ت:باشه
جیمین:منم میرم دوش بگیرم
کوک:منم برم بخوابم
*رفتم توی اتاق لباسامو در اوردم و لباس خوابمو پوشیم نشسته بودم که تهیونگ اومد
تهیونگ:غذاتو اوردم بیا بخور
ا/ت:باشه خیلی ممنون
تهیونگ:خواهش
*من داشتم غذا میخوردم که دیدم تهیونگ خوابش برده رفتم سینی رو گذاشتم توی اشپزخونه اومدم توی اتاق
ا/ت:تهیونگا*خیلی یواش
ا/ت:یا تهیونگا بیدار شو برو توی اتاقت بخواب
*دیدم بیدار نمیشه کاریش نمیتونستم بکنم منم رفتم گوشه ی تخت خوابیدم فاصلمون زیاد بودد
*فردا صبح
........
مرسی که تا اینجا خوندین منتظر پارت بعد باشین:)
۱۰.۷k
۱۷ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.