🌺کرامات امام حسین علیه السلام:
🌺کرامات امام حسین علیه السلام:
◼️سر حسین علیه السلام و ایمانی نصرانی:
از امام سجاد علیه السلام روایت کرده اند هنگامی که سر مبارک سید الشهداء علیه السلام را نزد یزید پلید آوردند، آن ملعون سر را در مجلس حاضر نمود و شراب می نوشید.
یکی از سفرای یزید پلید آوردند، آن ملعون سر را در مجلس حاضر نمود و شراب می نوشید.
یکی از سفرای پادشاه کشور خارجی که در مجلس یزید حضار شده بود و از اشرف آن کشور نیز محسوب می شد، به یزید گفت:
ای پادشاه عرب این سر کیست؟
یزید گفت: -چرا چنین سوالی را می کنی ؟
گفت: زیرا هنگامی که به کشور خود باز می گردم، پادشاه از رویدادهای این سفر از من سؤال می کند از این جهت می خواهم از احوال این سر مطلع شوم که او را باخبر سازم تا در شادی و جشن شما شریک باشد (زیرا بر دشمنان خود غلبه کرده اید).
یزید گفت: این سر حسین بن علی بن ابیطالب است.
گفت:مادر او کیست گفت:
یزید گفت: فاطمه دختر رسول خدا.
گفت: اف بر تو و بر دین تو! دین من بهتر از دین تو می باشد؛ چرا که پدر من از فرزندان حضرت داوود است و با اینکه میان من و حضرت داوود، پدران بسیاری وجود داشته اند، نصارا مرا تعظیم و تکریم می کند و خاک پای مرا برای تبرک بر می دارند. و حال آنکه شما فرزند پیغمبر خود را می کشید، در حالی که بین گفت: آیا حکایت کنیسه حافر را شنیده اید؟
یزید گفت: بگو تا بدانم.
گفت: در میان عمان و چین دریایی هست که یک سال مسافت آن است. در این دریا یک شهر وجود دارد و مسافت آن هشتاد فرسخ است. در آن شهر کنیسه های بسیاری وجود دارد که بزرگترین آن کنیسه حافر است که در محراب آن حقه طلایی آویخته شده است و در آن حقه سمی وجود دارد که می گویند سم الاغی است که حضرت عیسی علیه السلام بر آن سوار می شده است و از همین جهت است که آن حقه را به طلا و دیبا مزین گردانیده اند و در هر سال گروهی بسیار از نصارا از اطراف عالم به زیارت آن کنیسه می روند و آن را طواف می کنند و می بوسند و حاجات خود را از قاضی الحاجات طلب می نمایند.
با این حال شما این چنین پسر دختر پیغمبر خود را می کشید. خدا به شما و دینتان برکت ندهد.
یزید گفت: این نصرانی را بکشید تا در کشور خود ما را رسوا نسازد.
نصرانی گفت: دیشب پیغمبر شما را در خواب دیدم و به من فرمود ای نصرانی تو اهل بهشتی و من از سخن او تعجب نمودم.
و حالا به وحدانیت خداوند و رسالت پیامبر شما گواهی می دهم.
در این هنگام بلند شد و سر مبارک حسین علیه السلام را بر سینه خود چسبانید و می بوسید و گریه می کرد، تا اینکه او را به شهادت رساندند.
📚چهل داستان از کرامات امام حسین علیه السلام
✍🏻مصطفی محمدی اهوازی
http://sapp.ir/sangarnarm
◼️سر حسین علیه السلام و ایمانی نصرانی:
از امام سجاد علیه السلام روایت کرده اند هنگامی که سر مبارک سید الشهداء علیه السلام را نزد یزید پلید آوردند، آن ملعون سر را در مجلس حاضر نمود و شراب می نوشید.
یکی از سفرای یزید پلید آوردند، آن ملعون سر را در مجلس حاضر نمود و شراب می نوشید.
یکی از سفرای پادشاه کشور خارجی که در مجلس یزید حضار شده بود و از اشرف آن کشور نیز محسوب می شد، به یزید گفت:
ای پادشاه عرب این سر کیست؟
یزید گفت: -چرا چنین سوالی را می کنی ؟
گفت: زیرا هنگامی که به کشور خود باز می گردم، پادشاه از رویدادهای این سفر از من سؤال می کند از این جهت می خواهم از احوال این سر مطلع شوم که او را باخبر سازم تا در شادی و جشن شما شریک باشد (زیرا بر دشمنان خود غلبه کرده اید).
یزید گفت: این سر حسین بن علی بن ابیطالب است.
گفت:مادر او کیست گفت:
یزید گفت: فاطمه دختر رسول خدا.
گفت: اف بر تو و بر دین تو! دین من بهتر از دین تو می باشد؛ چرا که پدر من از فرزندان حضرت داوود است و با اینکه میان من و حضرت داوود، پدران بسیاری وجود داشته اند، نصارا مرا تعظیم و تکریم می کند و خاک پای مرا برای تبرک بر می دارند. و حال آنکه شما فرزند پیغمبر خود را می کشید، در حالی که بین گفت: آیا حکایت کنیسه حافر را شنیده اید؟
یزید گفت: بگو تا بدانم.
گفت: در میان عمان و چین دریایی هست که یک سال مسافت آن است. در این دریا یک شهر وجود دارد و مسافت آن هشتاد فرسخ است. در آن شهر کنیسه های بسیاری وجود دارد که بزرگترین آن کنیسه حافر است که در محراب آن حقه طلایی آویخته شده است و در آن حقه سمی وجود دارد که می گویند سم الاغی است که حضرت عیسی علیه السلام بر آن سوار می شده است و از همین جهت است که آن حقه را به طلا و دیبا مزین گردانیده اند و در هر سال گروهی بسیار از نصارا از اطراف عالم به زیارت آن کنیسه می روند و آن را طواف می کنند و می بوسند و حاجات خود را از قاضی الحاجات طلب می نمایند.
با این حال شما این چنین پسر دختر پیغمبر خود را می کشید. خدا به شما و دینتان برکت ندهد.
یزید گفت: این نصرانی را بکشید تا در کشور خود ما را رسوا نسازد.
نصرانی گفت: دیشب پیغمبر شما را در خواب دیدم و به من فرمود ای نصرانی تو اهل بهشتی و من از سخن او تعجب نمودم.
و حالا به وحدانیت خداوند و رسالت پیامبر شما گواهی می دهم.
در این هنگام بلند شد و سر مبارک حسین علیه السلام را بر سینه خود چسبانید و می بوسید و گریه می کرد، تا اینکه او را به شهادت رساندند.
📚چهل داستان از کرامات امام حسین علیه السلام
✍🏻مصطفی محمدی اهوازی
http://sapp.ir/sangarnarm
۴.۰k
۱۵ مهر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.