روی زمین نشستم و سرم را میان دستانم گرفتم فکر کردم کاش م

روی زمین نشستم و سرم را میان دستانم گرفتم. فکر کردم کاش می‌توانستم پیچ سرم را از گردنم جدا کنم. آن را روی زمین بگذارم، شوت محکمی به آن بزنم تا آن جا که ممکن است دورتر و دورتر برود.آن قدر دور که دیگر نتوان پیدایش کرد.
اما من حتی شوت زدن بلد نیستم. حتماً سرم همان کنار می‌افتاد.

(آنا گاوالدا)



*
گرمای درون من، قاطعیت صریح من، و مرگ همیشگی… به من آموخت؛ هیچ چیز جاودان نخواهد بود …
*
دیدگاه ها (۲)

آن‌چه را كه آدمی در ذات خود هست، آن‌چه را كه در تنهایی همراه...

در من ترازويی استكه يك كفه‌اش دلِ منآن كفه‌اش رؤيای دلِ مندر...

My Solitude Doesn't Depend On The Presence Or Absence Of Peo...

طبق معمول همیشه در حال نوشتن پانویس پستهام بودم که فهمیدم ای...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط