به روی ویرانه های شب

به روی ویرانه های شب

برمی خیزی

از بستر بی زرق و برقت،

از خواب بی رویایت،

از غیبت خود در خودت،

در تاریکی بر می خیزی

و به سوی پنجره می روی

هر دو لنگه اش را باز می کنی

در حالی که هنوز تهی از هر فکری.

و با گشودن آن

چه باید بکنی

با آن روشنایی ناچیز که به درون می آید.


دیدگاه ها (۵۹)

اقرا باسم ربک الذی خلقعید همه دوستان گلم مبارک❤

برچهره دلگشای مهدی وآل محمد صلواتدرغارحراگشوده شددفترنوردادن...

هی درد مینویسم وهی درد میکشمدارم تورا برای خودممرد میکشمرفتی...

بہ "دلـم” قول داده ام...کـہ هیچ وقت...“اسیر”هر“بیگانہ اے”نشو...

سر زمین باشکوه نگهبان آتش پارت ۱

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط