به روی ویرانه های شب
به روی ویرانه های شب
برمی خیزی
از بستر بی زرق و برقت،
از خواب بی رویایت،
از غیبت خود در خودت،
در تاریکی بر می خیزی
و به سوی پنجره می روی
هر دو لنگه اش را باز می کنی
در حالی که هنوز تهی از هر فکری.
و با گشودن آن
چه باید بکنی
با آن روشنایی ناچیز که به درون می آید.
برمی خیزی
از بستر بی زرق و برقت،
از خواب بی رویایت،
از غیبت خود در خودت،
در تاریکی بر می خیزی
و به سوی پنجره می روی
هر دو لنگه اش را باز می کنی
در حالی که هنوز تهی از هر فکری.
و با گشودن آن
چه باید بکنی
با آن روشنایی ناچیز که به درون می آید.
- ۲۳۱
- ۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۵۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط