ویو میرابل
ویو میرابل
میرابل = بابا همینجا نگه دار برم برای داداشم گل بخرم تو هم برو واسه مامان گل بخر
پ . میرابل = باشه دختر قشنگم بیا باهم بریم
من باید قدر داداشمو بیشتر بدونم اون وقتی به دنیا اومد دکترا گفتم که ۱۰ دقیقه اول بچه مرده به دنیا اومد ولی برگشت
برگشتن برادرم برای من معجزه حساب میشه
رفتیم و گل خریدیم و داشتیم میرفتیم که نامجون بهم زنگ زد
از الان بگم که من ۴ سالگی گوشی داشتم و به تنظیمات گوشی وارد بودم
مکالمه
نامجون = الو میرابل با بابا داریم میآییم خونتون
میرابل = نامی ما داریم میریم ملاقات مامان و برادرم با پدرت بیایین اونجا
نامجون = باشه میرابل
پایلن مکالمه
پ . میرابل = چیشد دخترم
میرابل = بابا نامجون و پدرش هم میان بیمارستان و بعد میان خونه ما
پ . نامجون = ماشالله بچه نیستین که باهم قرار ها رو گذاشتین و بابای نامجون هم باید عطاعت کنیم
میرابل = همینی که هست ( خنده )
رسیدن بیمارستان
ویو نامجون
یکم طول کشید تا برسیم و میدونستم چون بچه ها رو راه نمیدن میرابل بیرونه و منم با خودم گفتم که نرم داخل خرچند که نمیذاشتن بریم داخل
وقتی رسیدیم پدرم و پدر میرابل رفت عیادت مادر میرابل و منم رفتم پیش میرابل
اون واقعا خیلی باهوش بود ازش خوشم میومد چون هر بار که باهم بازی میکردیم اون از روی بازی بازی جدیدی اختراع میکرد
برام واقعا عجیب بود بچه ۶ ساله ابن کارارو بکنه
رسیدم پیش میرابل
نامجون = سلام میرابل خیلی وقته ندیدمت دلم واست تنگ شد
میرابل = سلام نامیییییی منم دلم برات تنگ شده بود ( خنده )
نامجون = خب اسم برادرت چی گزاشتن
میرابل = چی گذاشتن نه چی گذاشتم اسمشو یون هی گذاشتم راستی نامی یه بازی درست کردم بازی کنیم ( خنده)
نامجون = اره فقط توضیح بده در مورد بازی چون هر دفعه من
میبازم
با هم کلی بازی کردیم محوطه بیمارستان خیلی بزرگ بود و بعد از چند ساعت پدرامون اومدن و خواستیم بریم خونه میرابل اینا که میرابل گفت
میرابل = اینجوری نمیشه شما دو تا باید منو و نامجون رو ببرین پارک بعد بریم خونه ما
پ . میرابل = باشه دخترم
پ . نامجون = اره بریم من و تو هم خیلی وقته بچه بازی در نیاوردیم یونجه
پ . م = اره بریم
( پدر نامجون رو. پ . ن میزارم و پدر میرابل. پ . م )
میرابل = بابا همینجا نگه دار برم برای داداشم گل بخرم تو هم برو واسه مامان گل بخر
پ . میرابل = باشه دختر قشنگم بیا باهم بریم
من باید قدر داداشمو بیشتر بدونم اون وقتی به دنیا اومد دکترا گفتم که ۱۰ دقیقه اول بچه مرده به دنیا اومد ولی برگشت
برگشتن برادرم برای من معجزه حساب میشه
رفتیم و گل خریدیم و داشتیم میرفتیم که نامجون بهم زنگ زد
از الان بگم که من ۴ سالگی گوشی داشتم و به تنظیمات گوشی وارد بودم
مکالمه
نامجون = الو میرابل با بابا داریم میآییم خونتون
میرابل = نامی ما داریم میریم ملاقات مامان و برادرم با پدرت بیایین اونجا
نامجون = باشه میرابل
پایلن مکالمه
پ . میرابل = چیشد دخترم
میرابل = بابا نامجون و پدرش هم میان بیمارستان و بعد میان خونه ما
پ . نامجون = ماشالله بچه نیستین که باهم قرار ها رو گذاشتین و بابای نامجون هم باید عطاعت کنیم
میرابل = همینی که هست ( خنده )
رسیدن بیمارستان
ویو نامجون
یکم طول کشید تا برسیم و میدونستم چون بچه ها رو راه نمیدن میرابل بیرونه و منم با خودم گفتم که نرم داخل خرچند که نمیذاشتن بریم داخل
وقتی رسیدیم پدرم و پدر میرابل رفت عیادت مادر میرابل و منم رفتم پیش میرابل
اون واقعا خیلی باهوش بود ازش خوشم میومد چون هر بار که باهم بازی میکردیم اون از روی بازی بازی جدیدی اختراع میکرد
برام واقعا عجیب بود بچه ۶ ساله ابن کارارو بکنه
رسیدم پیش میرابل
نامجون = سلام میرابل خیلی وقته ندیدمت دلم واست تنگ شد
میرابل = سلام نامیییییی منم دلم برات تنگ شده بود ( خنده )
نامجون = خب اسم برادرت چی گزاشتن
میرابل = چی گذاشتن نه چی گذاشتم اسمشو یون هی گذاشتم راستی نامی یه بازی درست کردم بازی کنیم ( خنده)
نامجون = اره فقط توضیح بده در مورد بازی چون هر دفعه من
میبازم
با هم کلی بازی کردیم محوطه بیمارستان خیلی بزرگ بود و بعد از چند ساعت پدرامون اومدن و خواستیم بریم خونه میرابل اینا که میرابل گفت
میرابل = اینجوری نمیشه شما دو تا باید منو و نامجون رو ببرین پارک بعد بریم خونه ما
پ . میرابل = باشه دخترم
پ . نامجون = اره بریم من و تو هم خیلی وقته بچه بازی در نیاوردیم یونجه
پ . م = اره بریم
( پدر نامجون رو. پ . ن میزارم و پدر میرابل. پ . م )
- ۳.۱k
- ۱۱ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط