🎀💕• عشق لجباز •💕🎀
🎀💕• عشق لجباز •💕🎀
#part_53
#طاها
فریال داشت اسب سواری میکرد که نفهمیدیم چجوری از اون بالا پرت شد پایین
همگی دویدیم سمتش
شکیب اون لحظه چنان دادی زد که کل شهربازی فهمیدن🤦🏻♂️
فریال بیهوش افتاده بود رو زمین و از گوشه پیشونیش خون میومد
من سریع زنگ زدم آمبولانس و رها و نازی خیلی گریه میکردن بردم سوار ماشین کردم
و به مبین گفتم شما پشت آمبولانس بیاین نمیشه شکیب و تنها گذاشت
مبینم قبول کرد و آمبولانس رسید و فریال و سوار کردن
شکیب حالش خیلی بد بود پریشون اینور اونور میرفت
من سوار آمبولانسش کردم و راه افتادیم
شکیب:فریالم دورت بگردم من پاشو زندگیم پاشو ببین حال منو ...پاشو شکیب فدات شه الهی پاشو پاشوووو(داد)
پرستار:ععع اقا چخبرتونه اصن شما چه نسبتی باهاشون داری
شکیب:چی چی چه نسبتی باهاش داری این دختر همه زندگی منه ...
پریدم تو حرفش گفتم:خانم پرستار همسرشونه
پرستار چشم غرره ایی رف و گفت:لطفا سکوت رعایت کنین مریض احتیاج به آرامش داره
رسیدیم بیمارستان و فریال سریع پیاده کردن و به سرعت بردنش به سمت به اتاق منو شکیبم میدوییدیم دنبالشون تا جایی که دیگه نذاشتم بریم .
شکیب حالش خیلی بد بود و منم فقط سعی میکردم یکم آرومش کنم ولی فایده نداشت
داشتیم صحبت میکردیم که دیدیم بچه هه رسیدن
رها:چیشد چیشد
طاها:هیچی دورت بگردم بردنش اونجا مارم راه نمیدن
...
حدود یکساعتی گذشت که دکتر از اتاق فریال اومد بیرون
شکیب با عجله رفت سمتش و گفت :آقای دکتر چیشده تورو خدا هرچی شده به من بگین
برعکس قیافه غمگین و داغون شکیب دکتر لبخند زده بود قیافه خوشحال داشت
هممون ازین قیافه دکتر متعجب شدیم😐😳
که دکتر گفت....
ادامه دارد ... •📕❤•
اوممم جای بدی ب پایان رسید عشقاا😂😉فعلا پارت نداریم تا فردا کلی واستون میزارمح
#part_53
#طاها
فریال داشت اسب سواری میکرد که نفهمیدیم چجوری از اون بالا پرت شد پایین
همگی دویدیم سمتش
شکیب اون لحظه چنان دادی زد که کل شهربازی فهمیدن🤦🏻♂️
فریال بیهوش افتاده بود رو زمین و از گوشه پیشونیش خون میومد
من سریع زنگ زدم آمبولانس و رها و نازی خیلی گریه میکردن بردم سوار ماشین کردم
و به مبین گفتم شما پشت آمبولانس بیاین نمیشه شکیب و تنها گذاشت
مبینم قبول کرد و آمبولانس رسید و فریال و سوار کردن
شکیب حالش خیلی بد بود پریشون اینور اونور میرفت
من سوار آمبولانسش کردم و راه افتادیم
شکیب:فریالم دورت بگردم من پاشو زندگیم پاشو ببین حال منو ...پاشو شکیب فدات شه الهی پاشو پاشوووو(داد)
پرستار:ععع اقا چخبرتونه اصن شما چه نسبتی باهاشون داری
شکیب:چی چی چه نسبتی باهاش داری این دختر همه زندگی منه ...
پریدم تو حرفش گفتم:خانم پرستار همسرشونه
پرستار چشم غرره ایی رف و گفت:لطفا سکوت رعایت کنین مریض احتیاج به آرامش داره
رسیدیم بیمارستان و فریال سریع پیاده کردن و به سرعت بردنش به سمت به اتاق منو شکیبم میدوییدیم دنبالشون تا جایی که دیگه نذاشتم بریم .
شکیب حالش خیلی بد بود و منم فقط سعی میکردم یکم آرومش کنم ولی فایده نداشت
داشتیم صحبت میکردیم که دیدیم بچه هه رسیدن
رها:چیشد چیشد
طاها:هیچی دورت بگردم بردنش اونجا مارم راه نمیدن
...
حدود یکساعتی گذشت که دکتر از اتاق فریال اومد بیرون
شکیب با عجله رفت سمتش و گفت :آقای دکتر چیشده تورو خدا هرچی شده به من بگین
برعکس قیافه غمگین و داغون شکیب دکتر لبخند زده بود قیافه خوشحال داشت
هممون ازین قیافه دکتر متعجب شدیم😐😳
که دکتر گفت....
ادامه دارد ... •📕❤•
اوممم جای بدی ب پایان رسید عشقاا😂😉فعلا پارت نداریم تا فردا کلی واستون میزارمح
۲۰.۹k
۰۲ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.