🎀💕•عشق لجباز•💕🎀
🎀💕•عشق لجباز•💕🎀
#part_52
#رها
رفتم تو اتاق دیدم طاها داره با گوشیش ور میره
ازینکه میخوام بدون اطلاع بابام عقد کنم خیلی ناراحت بودم
رها:طاها🥺
طاها:جان دل طاها
رها:میشه قرار امروزو کنسل کنی
طاها:چرا دورت بگردم؟ نکنه پشیمون شدی
رها:پشیمون چرا !نه
طاها:پس چی
رها:طاها من تورو خیلی دوس دارم ولی یه احساس خاصی دارم دوس ندارم بدون رضایت بابام کاری کنم
طاها:میفهمم چی میشی نفسم باشه هر چی تو بخوای
رها:مرسی عشقم الانم خیلی زوده واسه این حرفا ما که سنی نداریم هنوز بچه ایم
طاها:اره اره پستونک من کو؟
رها: 😂😂😂نه دیگه در اون حد
طاها:😂😂😂قربون خندهات🥺❤️
رها:بریم بگیم به بچه ها؟
طاها:بریم
رفتیم پایین دیدیم همه حاضر و آماده نشستن
رها:وا کجا؟
مبین:وا چیه داریم میریم خرید واسه زنداداشمون دگ
طاها:کنسل شد
شکیب :عع چرا
طاها قضیه رو تعریف کرد واسشون
فریال:اهههه گندتون بزنن من دو ساعت آماده شدم
شکیب :غصه نخور دلبرم الان میریم خرید با هم باشهه؟ بخند بخند غش کنم واست
رها و نازی و طاها و مبین همزمان:اووووووق 🤢🤮
رها:جمش کنین بابا حالمون بهم خورد 🤕
فریال:ایشششش
مبین:شکیب فقط دلم میخواد یبار دیگه به من بگی زنذلیل همین گلدون و میکنم تو.....
نازی پرید تو حرفش :چشمت
شکیب:صحیح😏
فریال:پاشین دیگهههههه(جیغ)
همگی بلند شدیم و راه افتادیم
قرار شد بریم شهربازی 😜
رسیدیم شهر بازی و فریال مث بچه دوساله ها دویید جلو این اسب ها که بیخودی میچرخن:/(چیه خب اسمشو نمد:/)
شکیب سوارش کرد و فریال قیافش مث خری بود که بهش تیتاپ دادن😑
داشتیم مسخرش میکردم و یهو لیز خورد و از بالا پرت شد پایین ارتفاعش زیاد بود واست همین همگی دویدیم سمتش شکیب چنان دادی زد که....
ادامه دارد ... •📕❤•
#part_52
#رها
رفتم تو اتاق دیدم طاها داره با گوشیش ور میره
ازینکه میخوام بدون اطلاع بابام عقد کنم خیلی ناراحت بودم
رها:طاها🥺
طاها:جان دل طاها
رها:میشه قرار امروزو کنسل کنی
طاها:چرا دورت بگردم؟ نکنه پشیمون شدی
رها:پشیمون چرا !نه
طاها:پس چی
رها:طاها من تورو خیلی دوس دارم ولی یه احساس خاصی دارم دوس ندارم بدون رضایت بابام کاری کنم
طاها:میفهمم چی میشی نفسم باشه هر چی تو بخوای
رها:مرسی عشقم الانم خیلی زوده واسه این حرفا ما که سنی نداریم هنوز بچه ایم
طاها:اره اره پستونک من کو؟
رها: 😂😂😂نه دیگه در اون حد
طاها:😂😂😂قربون خندهات🥺❤️
رها:بریم بگیم به بچه ها؟
طاها:بریم
رفتیم پایین دیدیم همه حاضر و آماده نشستن
رها:وا کجا؟
مبین:وا چیه داریم میریم خرید واسه زنداداشمون دگ
طاها:کنسل شد
شکیب :عع چرا
طاها قضیه رو تعریف کرد واسشون
فریال:اهههه گندتون بزنن من دو ساعت آماده شدم
شکیب :غصه نخور دلبرم الان میریم خرید با هم باشهه؟ بخند بخند غش کنم واست
رها و نازی و طاها و مبین همزمان:اووووووق 🤢🤮
رها:جمش کنین بابا حالمون بهم خورد 🤕
فریال:ایشششش
مبین:شکیب فقط دلم میخواد یبار دیگه به من بگی زنذلیل همین گلدون و میکنم تو.....
نازی پرید تو حرفش :چشمت
شکیب:صحیح😏
فریال:پاشین دیگهههههه(جیغ)
همگی بلند شدیم و راه افتادیم
قرار شد بریم شهربازی 😜
رسیدیم شهر بازی و فریال مث بچه دوساله ها دویید جلو این اسب ها که بیخودی میچرخن:/(چیه خب اسمشو نمد:/)
شکیب سوارش کرد و فریال قیافش مث خری بود که بهش تیتاپ دادن😑
داشتیم مسخرش میکردم و یهو لیز خورد و از بالا پرت شد پایین ارتفاعش زیاد بود واست همین همگی دویدیم سمتش شکیب چنان دادی زد که....
ادامه دارد ... •📕❤•
۱۹.۹k
۰۲ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.