عشق لجباز

🎀💕•عشق لجباز •💕🎀
#part_48

#رها
در اتاقو قفل کردم و نشستم روی تختم و گریه کردم ک بابا از پشت در گف

ب رها:ببین رها من برای خودت میگم دخترم

رها:بابا لطفا برو حوصله حرف زدن ندارم

و بابامم رفت داشتم ب این فکر میکردم ک بعد از چند سال عاشق شدم وقتی هم ک عاشق شدم باید سرنوشتم اینجوری بشه

خیلی وقت بودن از رفتن طاها گذشته بود واقعا ک اصلا ب فکر من نبود ب گوشیم نگاه کردم ساعت ۱ شب بودش دلم برای بغلش تنگ شد فکنم دارع بارون میاد اخه صدای تق تقی ک ب پنجره اتاق میخورع میومد رفتم پشت پنجره دیدم ک یکی دارع با سنگ میکوبه ب پنجره
پنجره رو باز کردم دیدم طاهاس دارع بای بای میکنه و اشاره کردم ک وسایلامو جمع کنم و بیام بیرون اخی بچم خدارو شکر زود اومد خونه ما طبقه دوم بود و ارتفاع کم بودش زود ی ساک وسایل جمع کردم و از پنجره انداختم پایین

#طاها
رها از پنجره اویزون شده بود میترسیدم بیفته ب کمک من و پنجره و درخت بلاخره اومد پایین و سوار ماشین شدیم و پرید بغلم و بوسم کرد

رها:طاها فکردم دیگه نمیبینمت

طاها:گفتم ک میدزدمت

رها:اوه اوه اقای دزد الان کجا میریم

طاها:نمیدونم امشب میرم هتل ک کسی پیدامون نکنه

و راه افتادم ب طرف ی هتل


ادامه دارد ... •📕❤•
دیدگاه ها (۱)

🎀💕•عشق لجباز •💕🎀#part_49#طاهارفتم توی و ی اتاق قشنگ بهمون دا...

🎀💕•عشق لجباز •💕🎀#part_50#رهابا پی ام های ک بابام داده بود دل...

🎀💕•عشق لجباز •💕🎀#part_47#رهااز شانس گند من همون موقع در باز ...

اوخخ🤍💢❤ #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #لایک_فالو_کامنت_...

اولین مافیایی که منو بازی داد. پارت۳۷

رمان بغلی من پارت ۶۳دیانا: آره ارسلان: حالا من از حرفی که او...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط