ناگهان در کوچه دیدم بی وفای خویش را
‹ناگهان در کوچه دیدم بی وفای خویش را›
باز گم کردم ز شادی دست و پای خویش را
گفته بودم بعد از این باید فراموشش کنم
دیدمش وز یاد بردم گفته های خویش را
دیدم و آمد به یادم دردمندی های دل
گرچه غافل بود آن مه مبتلای خویش را
تا به من نزدیک شد گفتم سلام ای آشنا
گفتم اما هیچ نشنیدم صدای خویش را -
#اخوان_ثالث
باز گم کردم ز شادی دست و پای خویش را
گفته بودم بعد از این باید فراموشش کنم
دیدمش وز یاد بردم گفته های خویش را
دیدم و آمد به یادم دردمندی های دل
گرچه غافل بود آن مه مبتلای خویش را
تا به من نزدیک شد گفتم سلام ای آشنا
گفتم اما هیچ نشنیدم صدای خویش را -
#اخوان_ثالث
- ۱.۷k
- ۰۵ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط