ناگهان در کوچه دیدم بی وفای خویش را

‹ناگهان در کوچه دیدم بی وفای خویش را›
باز گم کردم ز شادی دست و پای خویش را
گفته بودم بعد از این باید فراموشش کنم
دیدمش وز یاد بردم گفته های خویش را
دیدم و آمد به یادم دردمندی های دل
گرچه غافل بود آن مه مبتلای خویش را
تا به من نزدیک شد گفتم سلام ای آشنا
گفتم اما هیچ نشنیدم صدای خویش را -
#اخوان_ثالث
دیدگاه ها (۰)

اونی که بخوادت همه جوره پات میمونه:)🤍🤌

سپس به همان چیزی که بودم برگشتم:«یک سکوت طولانی، اجتناب از گ...

زیرِ‌امضایِ‌تمام‌شعرهآیم‌می‌نویسم‌دل‌ْنوشت؛تا‌بدانند‌عشق‌را...

«نبودن» را انتخاب می‌کنم..!

❤️‍🩹👋ناگهان در کوچه دیدم بی وفای خویش را باز گم کردم ز شادی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط