part ³⁹🐻💕فصل دوم
یه بار از کوک خواستم مراقب تو باشه و اون شب وقتی تصمیم گرفتی اونجا بمونی ازت خواهش کردم نری.. تمام خواهش های من برای زنده نگه داشتن کسایی بود که کل زندگیمم... کاترین قول بده دیگه این کار رو نکنی... لعنتی میدونی هر دفعه که توی خطر میفتی من میمیرم و زنده میشم؟؟؟ اره قهر کرده بودم...چون تمام تو مال منه و تو داری به دارایی های من اسیب میزنی.... خودت خوب میدونی از بچگی هر چی خواستم داشتم! از الان به بعد حق نداری به خودت اسیب بزنی... اینو تو گوشت فرو کن تو مال منی ))
کاترین « اینم خواب بود نه؟ یا شخص مقابلم تهیونگ نبود؟ هنوز تو شک حرفهایی که زده بود به سرم میبردم که بدون مقدمه بلند شد و بوسه کوچیکی روی لب هام کاشت
تهیونگ « گنجایش یه شک دیگه هم داری لیدی؟
کاترین « هان؟
-کاترین کنجکاوانه منتظر حرکت بعدی تهیونگ بود که از جیب کتش یه قارچ قرمز گوگولی در اورد و به کاترین داد...
تهیونگ « بازش کن
کاترین « به محظ باز کردن اون جعبه قارچ گوگولی یه حلقه زیبا با نگین شیشه ای زیبایی نظرم رو جلو کرد.... این حلقه... این حلقه مال منه؟ یعنی
تهیونگ « من حسود نیستم
ولی حاضر نیستم حتی نگاهتو با کسی تقسیم کنم(: همسر من میشی؟
کاترین « اگه یه نفر دیگه این حرف رو میزد میگفتم باید فکرام رو بکنم اما.... اما بی برو بگرد جوابم مثبته!
تهیونگ « بله بانو اجازه فکر کردن هم نداری... چون دستوره...
کاترین « *خنده... چشم جناب دادستان... اصلا هم زورگو نیستی
تهیونگ « نخیر نیستم
سه روز بعد //
کاترین « درحالی که موهامو گیس میکردم فکر و ذهنم درگیر اتفاقات چند روز اخیر بود... توی این مدت تهیونگ کلی مراقبم بود و امروز باند دور مچ پام رو باز کرده بودم... هنوز درد داشت اما نه مثل قبلا... با این حال از دویدن منع شده بودم... امروز با بچه ها و رئیس جمهور و برادرایه تهیونگ که جین و نامجون بودن جلسه داشتیم ...یه تیشرت مشکی با شلوار مشکی پوشیدم و اور کت آجریم رو روش انداختم... با باز شدن در از آینه به مرد جنتلمن خوشتیپی که وارد اتاق شده بود نگاه کردم و با شیطنت گفتم « اوه این پسر جنتلمن نمیدونه باید در بزنه؟
تهیونگ « این پسر جنتلمن برای ورود به اتاق همسرش نیاز نداره در بزنه...
کاترین « به این میگن رگ دادستانی... بهت گفتن خیلی مغروری؟
تهیونگ « *اروم به سمت کاترین میاد... اره گفتن و تو عاشق این مرد مغرور شدی.... غیر از اینه؟
کاترین « نه
تهیونگ « مثل همیشه خوشگل شدی... مخصوصا با این گردنبند و انگشتر
کاترین « به همسرم رفتم
تهیونگ « خب دیگه یه کم دیگه دلبری کنی تضمین نمیکنم نخورمت... *بوسیدن گونه اش ) بریم؟
کاترین « اوهوم...
تهیونگ « یادته آچا اون روز گفت اگه اذیتت کردم بری بهش بگی؟
کاترین « اینم خواب بود نه؟ یا شخص مقابلم تهیونگ نبود؟ هنوز تو شک حرفهایی که زده بود به سرم میبردم که بدون مقدمه بلند شد و بوسه کوچیکی روی لب هام کاشت
تهیونگ « گنجایش یه شک دیگه هم داری لیدی؟
کاترین « هان؟
-کاترین کنجکاوانه منتظر حرکت بعدی تهیونگ بود که از جیب کتش یه قارچ قرمز گوگولی در اورد و به کاترین داد...
تهیونگ « بازش کن
کاترین « به محظ باز کردن اون جعبه قارچ گوگولی یه حلقه زیبا با نگین شیشه ای زیبایی نظرم رو جلو کرد.... این حلقه... این حلقه مال منه؟ یعنی
تهیونگ « من حسود نیستم
ولی حاضر نیستم حتی نگاهتو با کسی تقسیم کنم(: همسر من میشی؟
کاترین « اگه یه نفر دیگه این حرف رو میزد میگفتم باید فکرام رو بکنم اما.... اما بی برو بگرد جوابم مثبته!
تهیونگ « بله بانو اجازه فکر کردن هم نداری... چون دستوره...
کاترین « *خنده... چشم جناب دادستان... اصلا هم زورگو نیستی
تهیونگ « نخیر نیستم
سه روز بعد //
کاترین « درحالی که موهامو گیس میکردم فکر و ذهنم درگیر اتفاقات چند روز اخیر بود... توی این مدت تهیونگ کلی مراقبم بود و امروز باند دور مچ پام رو باز کرده بودم... هنوز درد داشت اما نه مثل قبلا... با این حال از دویدن منع شده بودم... امروز با بچه ها و رئیس جمهور و برادرایه تهیونگ که جین و نامجون بودن جلسه داشتیم ...یه تیشرت مشکی با شلوار مشکی پوشیدم و اور کت آجریم رو روش انداختم... با باز شدن در از آینه به مرد جنتلمن خوشتیپی که وارد اتاق شده بود نگاه کردم و با شیطنت گفتم « اوه این پسر جنتلمن نمیدونه باید در بزنه؟
تهیونگ « این پسر جنتلمن برای ورود به اتاق همسرش نیاز نداره در بزنه...
کاترین « به این میگن رگ دادستانی... بهت گفتن خیلی مغروری؟
تهیونگ « *اروم به سمت کاترین میاد... اره گفتن و تو عاشق این مرد مغرور شدی.... غیر از اینه؟
کاترین « نه
تهیونگ « مثل همیشه خوشگل شدی... مخصوصا با این گردنبند و انگشتر
کاترین « به همسرم رفتم
تهیونگ « خب دیگه یه کم دیگه دلبری کنی تضمین نمیکنم نخورمت... *بوسیدن گونه اش ) بریم؟
کاترین « اوهوم...
تهیونگ « یادته آچا اون روز گفت اگه اذیتت کردم بری بهش بگی؟
۱۴۷.۰k
۱۲ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.