می ترسم از آدم ها

می ترسم از آدم ها...
آدم هایی که دست می گذارند روی تنهایی ات، مجوزِ ورود می گیرند و تنهاترت می کنند...
آدم هایی که سایه می اندازند روی سرت و بی تفاوت، سایه سنگین می کنند...
آدم هایی که ساده می گیری بودنشان را و سخت می کنند گذرِ لحظه هایت را...
آدم هایی که کوهِ معرفت می شوی برایشان و آنها مدام  تو را می لرزانند با آتشفشانِ بی معرفتی هاشان...
آدم هایی که به هزار و یک خاطره، دلبستۀ شان می شوی
و آنها به یک اشاره، پاک می کنند همه گذشته ها را...
آدم هایی که شروع رابطه را عاشقانه و پایان رابطه را به فاجعه ختم می کنند...
آدم هایی که قرار بود برایت یک دوست خوب بمانند اما تاریخ مصرف زدند روی دوستی هاشان...

می ترسم از آدم ها
آدم هایی با جیب هایی پُر از نقاب
که برای هر بار سادگیِ دلت،
یکی را به صورت می زنند
ظاهرا خوشایندند
و همین بسیار می ترساند مرا
دیدگاه ها (۳)

تمام شد اردیبهشت قدم زدن زیر بارانبی چترشعر خواندندر کوچه و ...

هیچ می‌دانستی دَلیلِ شکُفتنِ شُکوفه هایِ دامنم تویی ؟! من عش...

کاش لبخند هیچکس تلخ نبود ک لازم باشد آن را با شیره ی وجودش د...

رسم دنیا این است وقتی بخواهند با موضوعی آشنا شویم از چیزهای ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط