پارت ۵
پارت ۵
[فرشته ی تاریکم]
≈♪♪♪♪♪≈
من و لیسا از کوک تشکر کردیم و ما رو رو به خونه رسوند .
من و لیسا به داخل خونم رفتیم و وارد اتاقم شدیم من یادم رفت یچیز رو بهش بگم گفتم :
منو لیسا ام ام ام ....
اصلا یادم نمیومد چی میخواستم بگم ولی یچیزه مهمی بود.
لیسا:حالت خوبه چی میخواستی بگی ؟
من:نمیدونم یادم رفت ولش خوب کنکور داشتیم دیگ لیسا:اره چ جورم😒از کنکور بدم میاد
من :منم
یهو خونمون آتیش گرفت و ما از اونجا فرار کردیم ولی پدر و مادرم مردن😭😫😭
من خیلی ناراحت بودم پدرو مادر دوستمم همون روز فوت کردن ما خیلی ناراحت بودیم 😭😭
یهو ات جلومون ضاهر شد و گفت:ههههه
چی شده پدر و مادر ندارید😂😂.
کوک فورا اومد جلومو گرفت و گفت:ولش کن ات دیوانه(صدای بلند)
ات:باشه من وقت میخواستم تبریک فوت پدر و مادرشون رو بگم چون من اونا رو آتیش زدم هههههه😝.
ات نا پدید شد کوک خشکش زده بود و گفت متسفم واسع منم اینجوری شده 😔
منو لیسا گفتم:مرسی 😭
کوک ما رک به خونش برد هیچ کس خونه نبود
من در حال نوشتن:چ منحرفانه من خر چرا رفتم😂
ما خجالت کشیده بودیم من یهو سرم درد گرفت لیسا گفت:چی شده حالت خوبع 😦
من:اره اره وقت صدای ات تو گوشم میاد.
کوک:پس پرستار ها راس میگفتن ک نفرین شدی.
لیسا:چـــــی نفرین چقدر بد 😵
ات دوباره جلومون ضاهر شد 😐
ات:سلاــــــــم به خونه کوک خوشومدید😝
کوک:گمشوووووووو اوعضی 😡😡
جین زنگ زد:سلام دختر خاله حالت خوبع تسلیت میگم
خاله گفته باید پیش ما زندگی کنی.
من:من حوصله ی مامانت و خودتو ندارممم😠
جین:اگه نیای خودم میارمت.
راستی یجیز رو یادم رفت بگم جین و مامانش خیلی منو دوست نداشتن از من متنفر بودن حتی جیمین رو اسیره خودشون کردن
جین : خوب فهمیدم تو پیش کوکی اومدم......
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تا پارت بعد۱۰ لایک لطفا❤
بعد پارت ۶ جالب شد یعنی خیلی منحرفانه شداااا😂
منتظرتونم❤
[فرشته ی تاریکم]
≈♪♪♪♪♪≈
من و لیسا از کوک تشکر کردیم و ما رو رو به خونه رسوند .
من و لیسا به داخل خونم رفتیم و وارد اتاقم شدیم من یادم رفت یچیز رو بهش بگم گفتم :
منو لیسا ام ام ام ....
اصلا یادم نمیومد چی میخواستم بگم ولی یچیزه مهمی بود.
لیسا:حالت خوبه چی میخواستی بگی ؟
من:نمیدونم یادم رفت ولش خوب کنکور داشتیم دیگ لیسا:اره چ جورم😒از کنکور بدم میاد
من :منم
یهو خونمون آتیش گرفت و ما از اونجا فرار کردیم ولی پدر و مادرم مردن😭😫😭
من خیلی ناراحت بودم پدرو مادر دوستمم همون روز فوت کردن ما خیلی ناراحت بودیم 😭😭
یهو ات جلومون ضاهر شد و گفت:ههههه
چی شده پدر و مادر ندارید😂😂.
کوک فورا اومد جلومو گرفت و گفت:ولش کن ات دیوانه(صدای بلند)
ات:باشه من وقت میخواستم تبریک فوت پدر و مادرشون رو بگم چون من اونا رو آتیش زدم هههههه😝.
ات نا پدید شد کوک خشکش زده بود و گفت متسفم واسع منم اینجوری شده 😔
منو لیسا گفتم:مرسی 😭
کوک ما رک به خونش برد هیچ کس خونه نبود
من در حال نوشتن:چ منحرفانه من خر چرا رفتم😂
ما خجالت کشیده بودیم من یهو سرم درد گرفت لیسا گفت:چی شده حالت خوبع 😦
من:اره اره وقت صدای ات تو گوشم میاد.
کوک:پس پرستار ها راس میگفتن ک نفرین شدی.
لیسا:چـــــی نفرین چقدر بد 😵
ات دوباره جلومون ضاهر شد 😐
ات:سلاــــــــم به خونه کوک خوشومدید😝
کوک:گمشوووووووو اوعضی 😡😡
جین زنگ زد:سلام دختر خاله حالت خوبع تسلیت میگم
خاله گفته باید پیش ما زندگی کنی.
من:من حوصله ی مامانت و خودتو ندارممم😠
جین:اگه نیای خودم میارمت.
راستی یجیز رو یادم رفت بگم جین و مامانش خیلی منو دوست نداشتن از من متنفر بودن حتی جیمین رو اسیره خودشون کردن
جین : خوب فهمیدم تو پیش کوکی اومدم......
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تا پارت بعد۱۰ لایک لطفا❤
بعد پارت ۶ جالب شد یعنی خیلی منحرفانه شداااا😂
منتظرتونم❤
۳.۳k
۰۸ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.