Part 2
Part 2
منجی من
ماشین مشکی رنگ وسط حیات دانشگاه وایستاد درش باز شد و تهیونگ اومد بیرون همه دانشگاه جیغ میکشیدم براش دست تکون میدادن تهیونگ یک لبخند فیک زد فقط من بودم که احساس مردم حالش بده یا بقیه هم متوجه شدن
هانا : ا/تتتتتتت ا/تتت
ا/ ت : هااا
هانا : کوفت استاد رقت سر کلاس
بدو بدو باهم رفتیم سر کلاس وسطای کلاس بود که دل دردم شدید شد نزدیک بود بزنم زیر گریه خیلی شدید بود فقط امید وار بودم لباسم کثیف نشده باشه
ا/ت: استاد میشه برم بیرون حالم خوب نیست
استاد : برو
بدو از کلاس زدم بیرون
همه کسایی که با تهیونگ اومده بودن داشتن بهم نگاه میکردن نکنه... 😲
و بدو کردم تا به سرویس برسم
تهیونگ : صبر کن
با تعجب برگشتم سمت صدا تهیونگ بود دستش کتش بود با ریلکسی تمام اومدم طرفم
تهیونگ : پشتتو بکن
ا/ ت: هاااا( با خنگی)
تهیونگ : گفتم پشتتو بکن( سعی در نگه داشتن خنده(
با خجالت پشتمو کردم بهش داشت کتشو میبست به کمر نفساش میخورد به گردنم قلقلکم میومد
تهیونگ : برو تو دستشویی تا برات لباس بیارم( دم گوشش با صدای بم
با خجالت که مطمئن بودم صورتم قرمز شده فرار کردم توی سرویس جوری شد که انگار سرویس پناهگاهم بود از دست نگاه های تهیونگ بعد چند دقیقه تهیونگ به پلاستیک مشکی اومد بدون اینکه بهم نگاه کنه بهم پلاستبکو داد و رفت
تو پلاستیک نوار بود با یک دامن بعد از عوض کردن لباس اومدم بیرون هانا اومد ستم
هانا : چی شدی خوبی
ا/ت: هاا خوبم
هانا : ایبن مال کی
کتو پشتم قایم کردم
ا/ ت: مال هیچ کی( لبخند ضایع.
هانا : ها من برم خونه مامانم منتظره
ا/ ت: باشه بای
تصمیم گرفتم برم خونه اخه کلاس ها کنسل شد
توی راه خونه همش به کاری که تهیونگ کرد فکر میکردم
ا/ ت : جتلمنی واسه خودش
رسیدم دم خونه
رفتم تو
+ عه چرا برقا خاموشه( وقتای با خودش حرف بزنه این علامتو میزارم +)
رفتم تو خونه خیلی تشنم بود اومدم در یخچالو باز کنم دیدم یک برگه
مامان ا/ت
دخترارم با چند روزی میری مسافرت دوتایی مواظب باش
+ باهم که اینجا یابو چیزی هستیم
+ نههه ایول خونه خالی شب بیدارییی ای جونم ممم 😈
حمایت فراموش نشه بیبی هام
ببخشید دیر شد معذرت مخام
راستی حمایت کم شده هااا 😢
منجی من
ماشین مشکی رنگ وسط حیات دانشگاه وایستاد درش باز شد و تهیونگ اومد بیرون همه دانشگاه جیغ میکشیدم براش دست تکون میدادن تهیونگ یک لبخند فیک زد فقط من بودم که احساس مردم حالش بده یا بقیه هم متوجه شدن
هانا : ا/تتتتتتت ا/تتت
ا/ ت : هااا
هانا : کوفت استاد رقت سر کلاس
بدو بدو باهم رفتیم سر کلاس وسطای کلاس بود که دل دردم شدید شد نزدیک بود بزنم زیر گریه خیلی شدید بود فقط امید وار بودم لباسم کثیف نشده باشه
ا/ت: استاد میشه برم بیرون حالم خوب نیست
استاد : برو
بدو از کلاس زدم بیرون
همه کسایی که با تهیونگ اومده بودن داشتن بهم نگاه میکردن نکنه... 😲
و بدو کردم تا به سرویس برسم
تهیونگ : صبر کن
با تعجب برگشتم سمت صدا تهیونگ بود دستش کتش بود با ریلکسی تمام اومدم طرفم
تهیونگ : پشتتو بکن
ا/ ت: هاااا( با خنگی)
تهیونگ : گفتم پشتتو بکن( سعی در نگه داشتن خنده(
با خجالت پشتمو کردم بهش داشت کتشو میبست به کمر نفساش میخورد به گردنم قلقلکم میومد
تهیونگ : برو تو دستشویی تا برات لباس بیارم( دم گوشش با صدای بم
با خجالت که مطمئن بودم صورتم قرمز شده فرار کردم توی سرویس جوری شد که انگار سرویس پناهگاهم بود از دست نگاه های تهیونگ بعد چند دقیقه تهیونگ به پلاستیک مشکی اومد بدون اینکه بهم نگاه کنه بهم پلاستبکو داد و رفت
تو پلاستیک نوار بود با یک دامن بعد از عوض کردن لباس اومدم بیرون هانا اومد ستم
هانا : چی شدی خوبی
ا/ت: هاا خوبم
هانا : ایبن مال کی
کتو پشتم قایم کردم
ا/ ت: مال هیچ کی( لبخند ضایع.
هانا : ها من برم خونه مامانم منتظره
ا/ ت: باشه بای
تصمیم گرفتم برم خونه اخه کلاس ها کنسل شد
توی راه خونه همش به کاری که تهیونگ کرد فکر میکردم
ا/ ت : جتلمنی واسه خودش
رسیدم دم خونه
رفتم تو
+ عه چرا برقا خاموشه( وقتای با خودش حرف بزنه این علامتو میزارم +)
رفتم تو خونه خیلی تشنم بود اومدم در یخچالو باز کنم دیدم یک برگه
مامان ا/ت
دخترارم با چند روزی میری مسافرت دوتایی مواظب باش
+ باهم که اینجا یابو چیزی هستیم
+ نههه ایول خونه خالی شب بیدارییی ای جونم ممم 😈
حمایت فراموش نشه بیبی هام
ببخشید دیر شد معذرت مخام
راستی حمایت کم شده هااا 😢
۳.۸k
۰۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.