عشق ان است که خیابان به خیابان همه را رد کنی
عشق ان است که خیابان به خیابان همه را رد کنی
ناگهان برسر یک کوچه کمی مکث کنی
مادرم گفت که عاشق نشویی گفتم:
چشم
چشمان تو مرا بی خبر از چشمم کرد
عشق ان است که یوسف بخورد شلاقی
درد از مغز و سر و جان زلیخا برود...
مشتی=)
ناگهان برسر یک کوچه کمی مکث کنی
مادرم گفت که عاشق نشویی گفتم:
چشم
چشمان تو مرا بی خبر از چشمم کرد
عشق ان است که یوسف بخورد شلاقی
درد از مغز و سر و جان زلیخا برود...
مشتی=)
- ۱.۷k
- ۰۴ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط