چندپارتی فیک:وقتی باهم دعوا کردید و بعد از مدت ها همدیگر
چندپارتی فیک:وقتی باهم دعوا کردید و بعد از مدت ها همدیگر را میبینید...
part¹
هشت ماه پیش با دوست پسرت دعوای خیلی بدی داشتی و هشت ماه هست که ازش دوری و تاحالا یبار هم ندیدیش
کل این هشت ماه فقط سرکار بودی و داشتی کار میکردی و تصمیم گرفتی که امشب برای رفع خستگی به یه کلاب بری
برای امشب آماده شدی و لباس زیبای پوشیدی
[(لباست؛اسلاید²)]
آماده شدی و بخاطر هوای سرد پالتوی روی لباست پوشیدی و سمت ماشینت رفتی،سوار شدی و حرکت کردی
به کلاب رسیدی و ماشینت را توی پارکینگ کلاب پارک کردی و به داخل رفتی
[(کلاب؛اسلاید³)]
کلاب زیبایی بودی،جلوی دریا و برات آرامش بخش بود
بخاطر منظره زیبایی که داشت همیشه شلوغ بود و برات سخت بود که بتونی جایی خوبی جلوی دریا پیدا کنی
همچین جایی پیدا کردی و رفتی نشستی
پالتوت را در آوردی و روی اون صندلی میخواستی بشینی گذاشتی و نشستی
نوشیدنی سفارش دادی و برات آوردن و داشتی میخوردی
برات حس خوشایندی بود
جلوی دریا با نوشیدن خنک با باد خنک پاییزی
توی این هشت ماه سرت خیلی درد گرفته بود و با نگاه کردن به دریا تمام سختی هات یادت رفت
داشتی از این منظره لذت میبردی و نوشیدنی میخوردی که کسی کنارت نشست
صاحب بار بود
صاحب بار پسر جوونی بود و بسیار خوش اخلاق بخاطر اینکه زیاد اینجا میآمدی باهاش دوست شده بودی و کنارت نشست و با هم گرم صحبت شدید
باهم داشتید نوشیدنی میخوردید، دوتایی از این منظره زیبا لذت میبرید
داشتید حرف میزدی که بهت گفت...
"راستی ازY/B,F/N چخبر؟"
[(نکته:Y/B,F/Nاسم دوست پسرته هرچی میخوای بزار،Y/Nاسم خودته)]
بخاطر اینکه با صاحب کلاب صمیمی شده بودید بهش گفتی که دوست پسر داری و حتی اسمش را گفتی و عکسش را نشونش دادی ولی تاحالا همدیگر را ندیده بودن
Y/N:"خب راستش هشت ماه که ازش خبری ندارم"
"چرا؟چیزی شده؟باهم دعوا کردید"
Y/N:"آره، ایندفه خیلی بد دعوامون شد، سرچیزای مسخره دعوا میکنیم، ولی این دفعه خیلی بد پیش رفت، با خودم گفتم یه مدت پیش هم نباشیم بهتره شاید...نمیدونم میخوام چیکار کنم"
"میخوای اشتیتون بدم؟"
Y/N:"نه نه اصلا همیچین کاری نکن،دعوا تقصیر من نیست پس خودش باید بیاد ازم عذرخواهی کنه"
"آهان پس منتظری اون بیاد"
Y/N:"اره،منتظرشم ولی خب توی این هشت ماه پیداش نیست پس مثل اینکا دلش نمیخواد آشتی کنه پس منم کاریش ندارم"
"اگه بخواید اینطوری پیش برید شاید توی خواب همو بتونید ببنید"
Y/N:"اونجا هم فکر نکنم بتونم ببینمش"
"اگه کمکی از دستم برمیاد بهم بگو"
Y/N:"مطمعن باش اگه چیزی شد حتما بهت میگم"
"خوبه،باش؛همیشه بهت گوش میدم"
Y/N:"ممنونم"
داشتید باهم حرف میزدید که یکی از کارکنان پسر را خواست چون رئیس کلاب
continues...
ادامه دارد...
part¹
هشت ماه پیش با دوست پسرت دعوای خیلی بدی داشتی و هشت ماه هست که ازش دوری و تاحالا یبار هم ندیدیش
کل این هشت ماه فقط سرکار بودی و داشتی کار میکردی و تصمیم گرفتی که امشب برای رفع خستگی به یه کلاب بری
برای امشب آماده شدی و لباس زیبای پوشیدی
[(لباست؛اسلاید²)]
آماده شدی و بخاطر هوای سرد پالتوی روی لباست پوشیدی و سمت ماشینت رفتی،سوار شدی و حرکت کردی
به کلاب رسیدی و ماشینت را توی پارکینگ کلاب پارک کردی و به داخل رفتی
[(کلاب؛اسلاید³)]
کلاب زیبایی بودی،جلوی دریا و برات آرامش بخش بود
بخاطر منظره زیبایی که داشت همیشه شلوغ بود و برات سخت بود که بتونی جایی خوبی جلوی دریا پیدا کنی
همچین جایی پیدا کردی و رفتی نشستی
پالتوت را در آوردی و روی اون صندلی میخواستی بشینی گذاشتی و نشستی
نوشیدنی سفارش دادی و برات آوردن و داشتی میخوردی
برات حس خوشایندی بود
جلوی دریا با نوشیدن خنک با باد خنک پاییزی
توی این هشت ماه سرت خیلی درد گرفته بود و با نگاه کردن به دریا تمام سختی هات یادت رفت
داشتی از این منظره لذت میبردی و نوشیدنی میخوردی که کسی کنارت نشست
صاحب بار بود
صاحب بار پسر جوونی بود و بسیار خوش اخلاق بخاطر اینکه زیاد اینجا میآمدی باهاش دوست شده بودی و کنارت نشست و با هم گرم صحبت شدید
باهم داشتید نوشیدنی میخوردید، دوتایی از این منظره زیبا لذت میبرید
داشتید حرف میزدی که بهت گفت...
"راستی ازY/B,F/N چخبر؟"
[(نکته:Y/B,F/Nاسم دوست پسرته هرچی میخوای بزار،Y/Nاسم خودته)]
بخاطر اینکه با صاحب کلاب صمیمی شده بودید بهش گفتی که دوست پسر داری و حتی اسمش را گفتی و عکسش را نشونش دادی ولی تاحالا همدیگر را ندیده بودن
Y/N:"خب راستش هشت ماه که ازش خبری ندارم"
"چرا؟چیزی شده؟باهم دعوا کردید"
Y/N:"آره، ایندفه خیلی بد دعوامون شد، سرچیزای مسخره دعوا میکنیم، ولی این دفعه خیلی بد پیش رفت، با خودم گفتم یه مدت پیش هم نباشیم بهتره شاید...نمیدونم میخوام چیکار کنم"
"میخوای اشتیتون بدم؟"
Y/N:"نه نه اصلا همیچین کاری نکن،دعوا تقصیر من نیست پس خودش باید بیاد ازم عذرخواهی کنه"
"آهان پس منتظری اون بیاد"
Y/N:"اره،منتظرشم ولی خب توی این هشت ماه پیداش نیست پس مثل اینکا دلش نمیخواد آشتی کنه پس منم کاریش ندارم"
"اگه بخواید اینطوری پیش برید شاید توی خواب همو بتونید ببنید"
Y/N:"اونجا هم فکر نکنم بتونم ببینمش"
"اگه کمکی از دستم برمیاد بهم بگو"
Y/N:"مطمعن باش اگه چیزی شد حتما بهت میگم"
"خوبه،باش؛همیشه بهت گوش میدم"
Y/N:"ممنونم"
داشتید باهم حرف میزدید که یکی از کارکنان پسر را خواست چون رئیس کلاب
continues...
ادامه دارد...
۶.۲k
۲۲ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.