امسال سال عجیبی بود...
امسال سال عجیبی بود...
از همان شروعَش تکانہ های دنیا به پیکره بیجان انسانیت ما، بیشتـر از همیشہ بود...
با سیل آغاز شد و با بلایای ریز و درشت همیشگے اما کمے شدیدتر پیش رفت اما پاییـز را کہ پشت سر گذاشت،...
نمیخواهم بگویم یک خبر، خبر پرکشیدن سیدالشهدای مقاومتمان♡ چطور جانمان را گرفت و تلخےاش دوباره زنده شود...
یا از گناهِ ناکرده ے برادران و خواهران هندی کہ مستحق سوختن و خاک شدن بودند و ما کاری از دستمان برنمی آمد...
اما این روزها، خوب کہ بہ اطرافٺ نگاه کنی،
تفاوت دوران را مےبینے...
وقتے دم عید باشد و خیابانها خلوت...
بازارها بی رونق، دید و بازدید ها تعطیل...
وقتی بعد از سالها رزق سالانه، زائران خاک های گرمِ جنوب آواره شوند؛
وقتی ولادت ابنالرضا باشد و پنجره فولاد خلوت...
وقتی شهادت ابالرضا باشد و حرمها بسته...
وقتی خانه ها زندان شود و خودمان زندان بان...
باید بہ این فکر کرد کہ چرا میان اینهمه درد حتے از زیبایی های این دنیا هم نمیشود لذت برد...
چرا پنجره ها یکی پس از دیگری بسته میشود و دلخوشیها میمیرند؟
چہ چیز را بناست بفهمیم کہ در برابرش مقاومت میکنیم و زمین و زمان را بهم ریخته ایم...
سالهاست بشر با خدا جدل کرده...
آنهم نه یک بار و دوبار یازده بار!
و ادعایی کرده...کہ میتواند خودش باشد و خودش بی نیاز از کمک خدا...
وخدا هم پذیرفته و در سکوت غرق تماشا شده...
اما ابر ها و خاک بیابان و ترک های پیراهن زمین کہ کسی جز یدالله را نمیشناسند برای آنکہ دستے بہ سرشان بکشد و آرامشان کند...
اما کسی جز او کہ نمیتواند همه را بہ یک اندازه دوست داشتہ باشد و واژه تبعیض را گردن بزند...
اما کسی جز او کہ نمی تواند دسٺ کم جان و ناامید ما را در دستان خدا بگذارد...
ما با خودمان لج کرده ایم؟!
شبیہ کودکی کہ بی دلیل از پدر قهر کند و چند قدمی دور شود سالهاست در این شهر و هیاهو گم شده ایم...
و امروز بهانه ها و دلخوشیهایی کہ گمشدگی را از یادمان میبرد یکی پس از دیگری محو میشوند تا شاید بیاد بیاوریم سایہ ی پدر بالای سرمان نیست و تنها مانده ایم...
شاید حکمتے دارد کہ از دست دادن حرز و تکیہ گاهمان جمعه بود و آغاز امسال هم با جمعہ...
شاید مدام در گوشمان تکرار میشوند کہ این جمعه ها میتوانست بہ شیرینےِ عسل باشد نہ بہ تلخےِ اشک یا بہ غربتِ حبس...
حال امسالِ ما خیلی شبیه حال شهادتِ بابالحوائجی ست کہ سالمان زیر سایہ اش شروع میشود...
امسال شاید کمی تنهایی و مطرود ماندن ولےِ خدا بین خودمان را درک کنیم...
وجود نازنینی کہ سالیان طولانی حال این چند هفته ی ما را دارد...
و از پشت شیشه غیبت، نظاره گر بی تفاوتی ماست...
و البته باز هم دلش بہ حال حالِ خراب ما خون است...
کہ دوای دردمان در چند قدمیمان ایستاده و دست دراز کرده و ما هنوز سرگرمِ همان دلخوشی هایی کہ یکی پس از دیگری نابود میشوند...
بیداری چہ وقت حاصل میشود؟
چه زمان تنها درمان دردمان را کشف میکنیم؟
و بہ سراغش میرویم و او را بہ عزت و مقامے کہ در خورش باشد میرسانیم...
چہ وقت از شرمندگےِ نگاهـِ منتظرش بیرون خواهیم آمد...
چہ وقت با خدا آشتے میکنیم؟!
این قرارهای عاشقانہ یادمان میدهد کنار هم ایستادن و طلب کردن را...
دستان خدا همواره آماده ی بخشش اند...
امان از بشر وقتی در طلب هم ناتوان میشود!
رمز حول حالنای نوروز غریبانہے امسال ما همین دعاست...
کاش مغفول نماند...
التماس دعا...
#یابابالحوائجادرکنا #اللهم_عجل_لولیک_الفرج #بدم_المظلوم♥️
❅ঊঈ✿🚩✿ঈঊ❅
http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
از همان شروعَش تکانہ های دنیا به پیکره بیجان انسانیت ما، بیشتـر از همیشہ بود...
با سیل آغاز شد و با بلایای ریز و درشت همیشگے اما کمے شدیدتر پیش رفت اما پاییـز را کہ پشت سر گذاشت،...
نمیخواهم بگویم یک خبر، خبر پرکشیدن سیدالشهدای مقاومتمان♡ چطور جانمان را گرفت و تلخےاش دوباره زنده شود...
یا از گناهِ ناکرده ے برادران و خواهران هندی کہ مستحق سوختن و خاک شدن بودند و ما کاری از دستمان برنمی آمد...
اما این روزها، خوب کہ بہ اطرافٺ نگاه کنی،
تفاوت دوران را مےبینے...
وقتے دم عید باشد و خیابانها خلوت...
بازارها بی رونق، دید و بازدید ها تعطیل...
وقتی بعد از سالها رزق سالانه، زائران خاک های گرمِ جنوب آواره شوند؛
وقتی ولادت ابنالرضا باشد و پنجره فولاد خلوت...
وقتی شهادت ابالرضا باشد و حرمها بسته...
وقتی خانه ها زندان شود و خودمان زندان بان...
باید بہ این فکر کرد کہ چرا میان اینهمه درد حتے از زیبایی های این دنیا هم نمیشود لذت برد...
چرا پنجره ها یکی پس از دیگری بسته میشود و دلخوشیها میمیرند؟
چہ چیز را بناست بفهمیم کہ در برابرش مقاومت میکنیم و زمین و زمان را بهم ریخته ایم...
سالهاست بشر با خدا جدل کرده...
آنهم نه یک بار و دوبار یازده بار!
و ادعایی کرده...کہ میتواند خودش باشد و خودش بی نیاز از کمک خدا...
وخدا هم پذیرفته و در سکوت غرق تماشا شده...
اما ابر ها و خاک بیابان و ترک های پیراهن زمین کہ کسی جز یدالله را نمیشناسند برای آنکہ دستے بہ سرشان بکشد و آرامشان کند...
اما کسی جز او کہ نمیتواند همه را بہ یک اندازه دوست داشتہ باشد و واژه تبعیض را گردن بزند...
اما کسی جز او کہ نمی تواند دسٺ کم جان و ناامید ما را در دستان خدا بگذارد...
ما با خودمان لج کرده ایم؟!
شبیہ کودکی کہ بی دلیل از پدر قهر کند و چند قدمی دور شود سالهاست در این شهر و هیاهو گم شده ایم...
و امروز بهانه ها و دلخوشیهایی کہ گمشدگی را از یادمان میبرد یکی پس از دیگری محو میشوند تا شاید بیاد بیاوریم سایہ ی پدر بالای سرمان نیست و تنها مانده ایم...
شاید حکمتے دارد کہ از دست دادن حرز و تکیہ گاهمان جمعه بود و آغاز امسال هم با جمعہ...
شاید مدام در گوشمان تکرار میشوند کہ این جمعه ها میتوانست بہ شیرینےِ عسل باشد نہ بہ تلخےِ اشک یا بہ غربتِ حبس...
حال امسالِ ما خیلی شبیه حال شهادتِ بابالحوائجی ست کہ سالمان زیر سایہ اش شروع میشود...
امسال شاید کمی تنهایی و مطرود ماندن ولےِ خدا بین خودمان را درک کنیم...
وجود نازنینی کہ سالیان طولانی حال این چند هفته ی ما را دارد...
و از پشت شیشه غیبت، نظاره گر بی تفاوتی ماست...
و البته باز هم دلش بہ حال حالِ خراب ما خون است...
کہ دوای دردمان در چند قدمیمان ایستاده و دست دراز کرده و ما هنوز سرگرمِ همان دلخوشی هایی کہ یکی پس از دیگری نابود میشوند...
بیداری چہ وقت حاصل میشود؟
چه زمان تنها درمان دردمان را کشف میکنیم؟
و بہ سراغش میرویم و او را بہ عزت و مقامے کہ در خورش باشد میرسانیم...
چہ وقت از شرمندگےِ نگاهـِ منتظرش بیرون خواهیم آمد...
چہ وقت با خدا آشتے میکنیم؟!
این قرارهای عاشقانہ یادمان میدهد کنار هم ایستادن و طلب کردن را...
دستان خدا همواره آماده ی بخشش اند...
امان از بشر وقتی در طلب هم ناتوان میشود!
رمز حول حالنای نوروز غریبانہے امسال ما همین دعاست...
کاش مغفول نماند...
التماس دعا...
#یابابالحوائجادرکنا #اللهم_عجل_لولیک_الفرج #بدم_المظلوم♥️
❅ঊঈ✿🚩✿ঈঊ❅
http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
۱۳.۴k
۲۹ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.