رویای بزرگ
رویای بزرگ
#part57
بچها نگران نباشید یکم خستس
و بعد با صدای نسبتاً بلندی گفت:
آجوما این سوک خستس میشه لطفا تو اتاقش...
اجوما اومد کمکم کرد خواست در رو ببنده که..
-راستی قبل اینکه لباساتونو بشورم جیباتونو چک کردم یک برگه بود که شماره داش...
(این برگه بر میگرده به زمانی که این سوک تو هواپیما داشت میومد کره که یک خانمی شماره رو بهش داد و گفت اگه کمکی لازم داش خبرش کنه...)
+باشه ممنون بزاریدش رو میز...
خواست بره که گفتم:
+اجوما...
-بله؟
+میشه لطفا چمدونمو واسم بیارین
-چشم
.........
نامجون ماجرا رو برای بچها تعریف کرد
نامی:ما باید هواسمون به این سوک باشه ولی متاسفانه رو حرف کمپانی هم نمیتونیم حرفی بزنیم...
ته: من پیشش میمونم
نامجون:مدیر برنامه گفت این سفر اجباریه همگی باید بریم
کوک: خب میتونیم این سوکو هم ببریم
نامجون: نه
خانواداش حتی از حالش خبر ندارن
اگه بیان دنبالش نمیتونن پیداش
بعدشم معلوم نیست ما چقد کارمون تو آمریکا طول میکشه پس نمیتونم ببریمش
(ویو این سوک)
داشتم همه ی حرفاشونو میشنیدم ، من باعث شدم اونا فکرشون درگیر بشه بهتره از اینجا برم
شماره ای که اجوما گذاشته بود رو میز رو برداشتم و با تلفنی مه تو اتاق بود زنگ زدم
اما...اما به پسر برداش (علامتش$)
+سلام
$...شما
+من یک خانمی رو تو هواپیما دیدم که شمارشو بهم داد
$اها مامانم بوده
بعد پشت تلفن صداش کرد
$مامان...
مامان
بیا اون دختری که ازش حرف میزدی
! از من حرف میزده!
گوشی بالاخره جابه جا شد
-الو سلام دخترم
#part57
بچها نگران نباشید یکم خستس
و بعد با صدای نسبتاً بلندی گفت:
آجوما این سوک خستس میشه لطفا تو اتاقش...
اجوما اومد کمکم کرد خواست در رو ببنده که..
-راستی قبل اینکه لباساتونو بشورم جیباتونو چک کردم یک برگه بود که شماره داش...
(این برگه بر میگرده به زمانی که این سوک تو هواپیما داشت میومد کره که یک خانمی شماره رو بهش داد و گفت اگه کمکی لازم داش خبرش کنه...)
+باشه ممنون بزاریدش رو میز...
خواست بره که گفتم:
+اجوما...
-بله؟
+میشه لطفا چمدونمو واسم بیارین
-چشم
.........
نامجون ماجرا رو برای بچها تعریف کرد
نامی:ما باید هواسمون به این سوک باشه ولی متاسفانه رو حرف کمپانی هم نمیتونیم حرفی بزنیم...
ته: من پیشش میمونم
نامجون:مدیر برنامه گفت این سفر اجباریه همگی باید بریم
کوک: خب میتونیم این سوکو هم ببریم
نامجون: نه
خانواداش حتی از حالش خبر ندارن
اگه بیان دنبالش نمیتونن پیداش
بعدشم معلوم نیست ما چقد کارمون تو آمریکا طول میکشه پس نمیتونم ببریمش
(ویو این سوک)
داشتم همه ی حرفاشونو میشنیدم ، من باعث شدم اونا فکرشون درگیر بشه بهتره از اینجا برم
شماره ای که اجوما گذاشته بود رو میز رو برداشتم و با تلفنی مه تو اتاق بود زنگ زدم
اما...اما به پسر برداش (علامتش$)
+سلام
$...شما
+من یک خانمی رو تو هواپیما دیدم که شمارشو بهم داد
$اها مامانم بوده
بعد پشت تلفن صداش کرد
$مامان...
مامان
بیا اون دختری که ازش حرف میزدی
! از من حرف میزده!
گوشی بالاخره جابه جا شد
-الو سلام دخترم
۲.۰k
۳۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.