شخصیت پنهانی
شخصیت پنهانی
پارت:۶
سریع خودمو رسوندم که دیدم همه پریشونن رفتم سمت زن عموم گفت :مامان بزرگت فشارش رفت بالا سرش گیج رفت از پله افتاد پایین
یهو دکتر اومد بیرون از اتاق عمل و گفت:عمل با موفقیت انجام شد
یه نفس عمیق کشیدم و خدارو شکر گفتم
بعد یک ساعت دکتر گفت :متاسفانه امروز نمی تونین ملاقات کنین چون مریض هنوز به هوش نیومده
مامان سومین:شما ها برین منو هایول(اسم زن عمو)میمونیم
زن عمو:اره ما اینجا میمونیم
پدربزرگ:باشه دیگه پس خدافظ
پدربزرگ ویو
الان دیگه باید به سومین میگفتم موضوع رو
رفتیم خونه و به سومین گفتم بیاد تو اتاقم
پدربزرگ:سومین میخوام یه موضوع مهم رو بهت بگم که پسر عمو و دختر عموت و داداشت میدونن فقط تو موندی
سومین:باشه بگین میشنوم
پدربزرگ:سومین ما یه رسمی داریم که فرزندان خاندان کانگ با فرزندان خاندان پارک باید ازدواج کنن و توهم باید با پسر خانواده اصلی پارک یعنی جیمین ازدواج کنی
سومین : پدربزرگ چی دارین میگین من با اون از خود راضی ازدواج نمیکنم اون خودش دوست دختر داره
پدربزرگ: چند بار بگم رو حرف من حرف نباشه حالا هم گمشو تو اتاقت
پدر جیمین ویو/
(پدر جیمین=پ.جیمین)
پ.جیمین:پسرم ما یه رسم قدیمی داریم که فرزندان خاندان پارک باید با فرزندان خاندان کانگ
ازدواج کنن و توهم باید با سومین ازدواج کنی
جیمین:چی میگین پدر جان شما خودتون میدونین من عاشق یونا ام بعد بازم دارین اینو میگین
پ.جیمین:میدونم اما این یک رسم قدیمی که نباید زیر پا گذاشته بشه
جیمین :اما....
پ.جیمین:هیچ اما و اگری نیست همینه که هست باید قبول کنی در ضمن یونا هم باید با پسر خانواده اصلی مین ازدواج کنه
الانم برو تو اتاقت زود
سومین ویو
اینقدر حالم بد یود که سریع رفتم حموم واقعا من نمی فهمم این چه رسمیه که من باید با اون ازدواج کنم خدایا
با همین افکار از حموم در اومدمکه داداشم عین بز اومد تو
سومین:چته وحشی شبیه بز شدی الاغ
سوهیوک:گمشو کثافت لجن اومدم بگم شام پاسین حاضره بیا تا تف نکردم تو غذات
سومین:برو گمشو میخام لباس بپوشم ورفت یه لباس پوشیدم و رفتم پایین که دیدم.....
_سلام خواستم بگم که من شبا پارت جدید رو میزارم اگه روزم کذاشتم تعجب نکنین
like:8
comment:4
لطفا کامنتابی چرت نزارین
(الدنگ با توام هستم)
پارت:۶
سریع خودمو رسوندم که دیدم همه پریشونن رفتم سمت زن عموم گفت :مامان بزرگت فشارش رفت بالا سرش گیج رفت از پله افتاد پایین
یهو دکتر اومد بیرون از اتاق عمل و گفت:عمل با موفقیت انجام شد
یه نفس عمیق کشیدم و خدارو شکر گفتم
بعد یک ساعت دکتر گفت :متاسفانه امروز نمی تونین ملاقات کنین چون مریض هنوز به هوش نیومده
مامان سومین:شما ها برین منو هایول(اسم زن عمو)میمونیم
زن عمو:اره ما اینجا میمونیم
پدربزرگ:باشه دیگه پس خدافظ
پدربزرگ ویو
الان دیگه باید به سومین میگفتم موضوع رو
رفتیم خونه و به سومین گفتم بیاد تو اتاقم
پدربزرگ:سومین میخوام یه موضوع مهم رو بهت بگم که پسر عمو و دختر عموت و داداشت میدونن فقط تو موندی
سومین:باشه بگین میشنوم
پدربزرگ:سومین ما یه رسمی داریم که فرزندان خاندان کانگ با فرزندان خاندان پارک باید ازدواج کنن و توهم باید با پسر خانواده اصلی پارک یعنی جیمین ازدواج کنی
سومین : پدربزرگ چی دارین میگین من با اون از خود راضی ازدواج نمیکنم اون خودش دوست دختر داره
پدربزرگ: چند بار بگم رو حرف من حرف نباشه حالا هم گمشو تو اتاقت
پدر جیمین ویو/
(پدر جیمین=پ.جیمین)
پ.جیمین:پسرم ما یه رسم قدیمی داریم که فرزندان خاندان پارک باید با فرزندان خاندان کانگ
ازدواج کنن و توهم باید با سومین ازدواج کنی
جیمین:چی میگین پدر جان شما خودتون میدونین من عاشق یونا ام بعد بازم دارین اینو میگین
پ.جیمین:میدونم اما این یک رسم قدیمی که نباید زیر پا گذاشته بشه
جیمین :اما....
پ.جیمین:هیچ اما و اگری نیست همینه که هست باید قبول کنی در ضمن یونا هم باید با پسر خانواده اصلی مین ازدواج کنه
الانم برو تو اتاقت زود
سومین ویو
اینقدر حالم بد یود که سریع رفتم حموم واقعا من نمی فهمم این چه رسمیه که من باید با اون ازدواج کنم خدایا
با همین افکار از حموم در اومدمکه داداشم عین بز اومد تو
سومین:چته وحشی شبیه بز شدی الاغ
سوهیوک:گمشو کثافت لجن اومدم بگم شام پاسین حاضره بیا تا تف نکردم تو غذات
سومین:برو گمشو میخام لباس بپوشم ورفت یه لباس پوشیدم و رفتم پایین که دیدم.....
_سلام خواستم بگم که من شبا پارت جدید رو میزارم اگه روزم کذاشتم تعجب نکنین
like:8
comment:4
لطفا کامنتابی چرت نزارین
(الدنگ با توام هستم)
۳.۹k
۰۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.