مرد سیاه پوش

مردے سیاه پوش
قد بلند
با انگشت‌هاے کشیده
گام‌هاے بُلند
و هاله‌اے از دود
که از دور مےآید
براے کُشتن من!
این تصور من از مرگ بود

هیچ‌گاه فکر نمےکردم
رفتنِ زنے
با دامن کوتاه
با گام‌هاے کوچک
با انگشت‌هاے ظریف
با هاله‌اے از نور
همان مرگ باشد!




#ـــــ〇ـــــ#
دیدگاه ها (۶)

هرکه معشوق برانگیخت گوارایش باددل تنها به چه شوقے پے یلدا بر...

کماکان استخوان سوزاست سَرما دور از آغوشت بهارم کن٬بهارم کن٬ب...

تا اینکه مرا بعد تو سرگشته ببینندبعد از تو کشیدند خیابان زیا...

منم آن مور که دارد به لبش دانه عشق بشنو موعظه شیخ ومیازار مر...

yek tarafe part : 6

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط