داستان ترسناک
داستان #ترسناک
نصفه شب بود و با همسرم تو یه جاده بودیم.
به سرمون زد یه رستوران پیدا کنیم و یه چیزی بخوریم.
یه تابلوی کهنه که یه جاده فرعی رو نشون میداد، دیدم که روش نوشته بود رستوران
منم بدون اینکه فکر کنم پیچیدم تو جاده فرعی.
به یه کلبه ی چوبی قدیمی رسیدیم.
ماشینو پارک کردم، رفتیم داخل
یه پیرمرد چاق، با چهره ی کریه پشت صندلی کثیف کلبه نشسته بود. سلام کرد و گفت : فقط جیگر داریم.
گفتم : خوبه و خواهش کردم برامون بیاره.
سینی غذا رو آورد، و به جای نوشابه یه پارچ پلاستیکی با آب گرم برامون گذاشت.
چند ثانیه بعد...
حس کردم یه ناخن زیر دندونم اومد! وقتی خواستم از دهنم بیارمش بیرون صدای جیغ همسرم گوشمو کر کرد
جیغ میزد و میگفت : از بین چوب های کف کلبه یه دست بریده میبینم!
آخرین چیزی که شنیدم صدای خنده ی شیطانی اون پیرمرد بود..
نصفه شب بود و با همسرم تو یه جاده بودیم.
به سرمون زد یه رستوران پیدا کنیم و یه چیزی بخوریم.
یه تابلوی کهنه که یه جاده فرعی رو نشون میداد، دیدم که روش نوشته بود رستوران
منم بدون اینکه فکر کنم پیچیدم تو جاده فرعی.
به یه کلبه ی چوبی قدیمی رسیدیم.
ماشینو پارک کردم، رفتیم داخل
یه پیرمرد چاق، با چهره ی کریه پشت صندلی کثیف کلبه نشسته بود. سلام کرد و گفت : فقط جیگر داریم.
گفتم : خوبه و خواهش کردم برامون بیاره.
سینی غذا رو آورد، و به جای نوشابه یه پارچ پلاستیکی با آب گرم برامون گذاشت.
چند ثانیه بعد...
حس کردم یه ناخن زیر دندونم اومد! وقتی خواستم از دهنم بیارمش بیرون صدای جیغ همسرم گوشمو کر کرد
جیغ میزد و میگفت : از بین چوب های کف کلبه یه دست بریده میبینم!
آخرین چیزی که شنیدم صدای خنده ی شیطانی اون پیرمرد بود..
۲۰.۹k
۲۲ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۰۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.