چشم را در ملک خوبی شحنه ی بیداد کن

چشم را در مُلک خوبی شحنه ی بیداد کن
غمزه ی خونخواره را بر جادوان اُستاد کن

زلف بر دست صبا نِه، تا پریشانش کند
خان و مانی را به هر مویی از آن آباد کن

تیغ عیاری بکش، سرهای مشتاقان بِبُر
پس طریق عشقبازی را ز سر بنیاد کن

ای که از حُسن و جوانی مست و خواب آلوده ای
گاه گاه از حالِ بیدارانِ شبها یاد کن

ناله را هر چند می خواهم که پنهان برکشم
سینه می گوید که من تنگ آمدم «فریاد کن »

امیرخسرو دهلوی
دیدگاه ها (۲)

#آرامشآرامش دارمدر کنار توهمچون موجهای خروشانکه در آغوش ساحل...

#دوشبر دوش می کشمدلتنگی ام رادر امتداد زرد پاییزشاید بسپارمش...

من درد را با قلب خود، پیمانه کردمپیمانه را هم نذر یک، میخانه...

#چشمچشمهایمپر از حرفهای ناگفتهولی لبهایمدر اسارت سکوتی تلخچش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط