ادامه برش قبلی:
ادامه برش قبلی:
بخش اول
فصل ۶
صفحه ۲۹ و ۳۹:
عقیله گفت : من نگران خانواده هستم. بدجوری پخش و پلا شده ایم. ما ها در مسجد و هلال احمر و بیمارستان خدمت می کنیم، مهدی و علی هم با دشمن می جنگند و حسین هم قاطی بسیجی های آبادان شده. من اصلا فکر نمی کردم جنگ طول بکشد. الان ۱۸ روز از جنگ می گذرد و هنوز جنگ ادامه دارد. آنجا را مریم! مهدی است!
مهدی سوار بر موتور از خانه بیرون آمد. مریم و عقیله را دید. به سویشان آمد. با خواهرانش روبوسی کرد. حال و احوال کردند و مهدی به آن ها سفارش کرد مراقب خود باشند. عقیله به دست راست مهدی نگاه کرد و خنده خنده گفت: آفرین برادر خوبم. هنوز انگشتری که از مشهد برایت آورده ام داری.
مهدی با چشمان خسته و خون گرفته از بی خوابی لبخند زنان گفت: مگر می شود سوغاتی خواهر خوبی مثل تو را از خود دور کنم. فقط کاشکی کمی بزرگتر بود. با مکافات و به کهک صابون تو انگشتم کردمش.
عقیله پرسید: مهدی! انگار خیلی بی خوابی کشیده ای.
مهدی با لحنی پر معنی گفت:
در این اوضاع و احوال مگر می شود خوابید؟ باید بیدار بود. دشمن برای مملکتمان دندان تیز کرده. خب من باید بروم. مراقب آقا و ننه باشید. مواظب بتول و مرضیه و حسین باشید. خداحافظ.
#یک_جرعه_کتاب
#کتابخوانی
#بریده_کتاب
#داستان_مریم
#داوود_امیریان
#نشر_شاهد
بخش اول
فصل ۶
صفحه ۲۹ و ۳۹:
عقیله گفت : من نگران خانواده هستم. بدجوری پخش و پلا شده ایم. ما ها در مسجد و هلال احمر و بیمارستان خدمت می کنیم، مهدی و علی هم با دشمن می جنگند و حسین هم قاطی بسیجی های آبادان شده. من اصلا فکر نمی کردم جنگ طول بکشد. الان ۱۸ روز از جنگ می گذرد و هنوز جنگ ادامه دارد. آنجا را مریم! مهدی است!
مهدی سوار بر موتور از خانه بیرون آمد. مریم و عقیله را دید. به سویشان آمد. با خواهرانش روبوسی کرد. حال و احوال کردند و مهدی به آن ها سفارش کرد مراقب خود باشند. عقیله به دست راست مهدی نگاه کرد و خنده خنده گفت: آفرین برادر خوبم. هنوز انگشتری که از مشهد برایت آورده ام داری.
مهدی با چشمان خسته و خون گرفته از بی خوابی لبخند زنان گفت: مگر می شود سوغاتی خواهر خوبی مثل تو را از خود دور کنم. فقط کاشکی کمی بزرگتر بود. با مکافات و به کهک صابون تو انگشتم کردمش.
عقیله پرسید: مهدی! انگار خیلی بی خوابی کشیده ای.
مهدی با لحنی پر معنی گفت:
در این اوضاع و احوال مگر می شود خوابید؟ باید بیدار بود. دشمن برای مملکتمان دندان تیز کرده. خب من باید بروم. مراقب آقا و ننه باشید. مواظب بتول و مرضیه و حسین باشید. خداحافظ.
#یک_جرعه_کتاب
#کتابخوانی
#بریده_کتاب
#داستان_مریم
#داوود_امیریان
#نشر_شاهد
۹۴۲
۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.