کیا این کتاب رو خوندن؟؟؟
کیا این کتاب رو خوندن؟؟؟
این بریده رو بخونید اگه خوندین یادآوری و اگه نخوندین پیش زمینه برای خوندنش:
فصل ۶
صفحه ۲۹
مریم و عقیله خسته از یک روز تلاش و فعالیت به سوی خانه می رفتند. عقیله از فعالیت خود و دوستانش در مدرسه باغچه بان که حالا مقر هلال احمر شده بود صحبت می کرد و مریم از بیمارستان و فعالیتش در مسجد امام زمان می گفت.
- می دانی عقیله، وقتی تو مسجد برای رزمنده ها غذا می پزیم و لباس های خونی را دوباره می شوییم تا رزمنده ای دیگر از آن استفاده کند احساس عجیبی پیدا می کنم. خوشحالم که فعالیت می کنم و در راه خدا زحمت می کشم خیلی لذت دارد.
#داستان_مریم
#داوود_امیریان
#نشر_شاهد
انشاءالله بقیه این قسمت و بریده های بعدی رو بعدا می ذارم.
#کتاب_خوب_بخوانیم
این بریده رو بخونید اگه خوندین یادآوری و اگه نخوندین پیش زمینه برای خوندنش:
فصل ۶
صفحه ۲۹
مریم و عقیله خسته از یک روز تلاش و فعالیت به سوی خانه می رفتند. عقیله از فعالیت خود و دوستانش در مدرسه باغچه بان که حالا مقر هلال احمر شده بود صحبت می کرد و مریم از بیمارستان و فعالیتش در مسجد امام زمان می گفت.
- می دانی عقیله، وقتی تو مسجد برای رزمنده ها غذا می پزیم و لباس های خونی را دوباره می شوییم تا رزمنده ای دیگر از آن استفاده کند احساس عجیبی پیدا می کنم. خوشحالم که فعالیت می کنم و در راه خدا زحمت می کشم خیلی لذت دارد.
#داستان_مریم
#داوود_امیریان
#نشر_شاهد
انشاءالله بقیه این قسمت و بریده های بعدی رو بعدا می ذارم.
#کتاب_خوب_بخوانیم
۱.۹k
۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.