سلام عزیزِ جانم
سلام عزیزِ جانم
مدتهاست که نمی گذارند تو را ببینم و در آغوش بگیرَمَت
شاید بگویی حق دارند
چرا که وقتی تو را می بینم دیوانه می شوم
از خود بی خود می شوم
اما تو عاقل تر از منی
مرا پس می زنی تا دوباره دیوانگی نکنم
معمولا کارِ معشوق همین است که مجنونش را پس می زند تا عشق از سرش بپرد اما تهِ دلش خدا خدا می کند تا دوباره دلداده اش برای او دیوانگی کند،
من نیز تهِ دلت را می دانم همچون شیطان که تهِ دلِ خدا را می دانست و به انسان سجده نکرد تا از جانبِ خدا عذاب بکشد زیرا دریافته بود میلِ خدا بر عذاب دادنِ اوست نه سجده بر انسان!
مدتهاست که نمی گذارند تو را ببینم و در آغوش بگیرَمَت
شاید بگویی حق دارند
چرا که وقتی تو را می بینم دیوانه می شوم
از خود بی خود می شوم
اما تو عاقل تر از منی
مرا پس می زنی تا دوباره دیوانگی نکنم
معمولا کارِ معشوق همین است که مجنونش را پس می زند تا عشق از سرش بپرد اما تهِ دلش خدا خدا می کند تا دوباره دلداده اش برای او دیوانگی کند،
من نیز تهِ دلت را می دانم همچون شیطان که تهِ دلِ خدا را می دانست و به انسان سجده نکرد تا از جانبِ خدا عذاب بکشد زیرا دریافته بود میلِ خدا بر عذاب دادنِ اوست نه سجده بر انسان!
۴.۴k
۲۰ مرداد ۱۴۰۲