مرثیه حضرت رقیه سلام الله علیها
ویراننشین
ویراننشین شدم که تماشا کنی مرا💚
مثل قدیم در بغلت جا کنی مرا💚
گفتم میآیی و به سرم دست میکشی💚
اصلاً بنا نبود ز سر واکنی مرا💚
آن شب که گم شدم وسط نیزهدارها💚
میخواستم فقط که تو پیدا کنی مرا💚
از آن لبی که دور و برش خیزرانی است💚
یک بوسهام بده که سر و پا کنی مرا💚
باحال و روز صورت تغییر کردهات💚
هیچ انتظار نیست مداوا کنی مرا💚
معجر نمانده است ببندم سر تو را💚
پیراهنت کجاست که بینا کنی مرا💚
وقتیکه ناز دخترکت را نمیخری💚
بهتر اسیر زخمزبانها کنی مرا💚
حالا که آمدی تو؛ به یاد قدیمها💚
باید زبان بگیری و لالا کنی مرا💚
عمّه ببخش دردسر کاروان شدم💚
امشب کمک بده که مهیّا کنی مرا 💚
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.