جدایی باور نکردنی
جدایی باور نکردنی
#پارت۱۶
ولی همین که منو دید اومد جلو یه سیلی به من زد شوکه بود که چرا این سیلی رو زد ولی بازم چیزی نگفتم
"ویو دو روز بعد "
الان دوروزه که تهیونگ به هوش نیومده .توی این دو روز همش خانواده ی تهیونگ سر زنشم میکردن که چرا اون روز به حرف تهیونگ گوش نکردم و رفتم بیرون ...
همینجور به دست های تهیونگ خیره بود که یهو دست هاش تکون خوردن زود به خودش نگاه کردم داشت نگام میکرد
ا/ت:تهیونگ...تهیونگ...دکتر آقای دکتر(باکمی داد)
دکتر:چی شده ؟چرا داد میزنید؟
ا/ت:تهیونگ به هوش اومده زود باشین بیان
"ادمین نایس "
دکتر تهیونگ رو معاینه کردو گفت که حالش داره کم کم خوب میشه و میتونه دو هفته دیگه مرخص شه
"ویو تهیونگ "
با درد عجیبی چشم هام رو باز کردم چه درد ناک به اطرافم یه نگاه انداختم توی بیمارستان بود .کل بدنم رو حس نمیکردم ولی با کلی تلاش تونستم دستم رو تکون بدم که با تکون دادن دستم متوجه شدم ا/ت اونجاست خوشحال بودم که بالاخره میبینمش .که با دیدنم کلی ذوق کرد و دکتر رو زود خبر زد
....
تهیونگ: تمام مدت اینجابودی ؟(آروم جوری که فقط ا/ت بشنوه)
ا/ت:آره ،اینجا بودم
تهیونگ: چرا خونه نرفتی ؟
ا/ت:مگه میشه توی این شرایط برم خونه ،مثلا بی هوش بودی
تهیونگ: نگو که نگرانم شده بودی ؟
ا/ت:چیه ؟معلومه نگرانت شده بودم
تهیونگ: راست میگی ؟
ا/ت:دوروغم کجا بود ؟!میرم برات یچیز پیدا کنم بخوری حتما گشنته.
تهیونگ: باشه
ا/ت وقتی گفت نگرانم شده بود یهو خیلی خوشحال شدم ولی ....
ادامه دارد
فردا دوتا میزارم اینم از پارت جدید
#پارت۱۶
ولی همین که منو دید اومد جلو یه سیلی به من زد شوکه بود که چرا این سیلی رو زد ولی بازم چیزی نگفتم
"ویو دو روز بعد "
الان دوروزه که تهیونگ به هوش نیومده .توی این دو روز همش خانواده ی تهیونگ سر زنشم میکردن که چرا اون روز به حرف تهیونگ گوش نکردم و رفتم بیرون ...
همینجور به دست های تهیونگ خیره بود که یهو دست هاش تکون خوردن زود به خودش نگاه کردم داشت نگام میکرد
ا/ت:تهیونگ...تهیونگ...دکتر آقای دکتر(باکمی داد)
دکتر:چی شده ؟چرا داد میزنید؟
ا/ت:تهیونگ به هوش اومده زود باشین بیان
"ادمین نایس "
دکتر تهیونگ رو معاینه کردو گفت که حالش داره کم کم خوب میشه و میتونه دو هفته دیگه مرخص شه
"ویو تهیونگ "
با درد عجیبی چشم هام رو باز کردم چه درد ناک به اطرافم یه نگاه انداختم توی بیمارستان بود .کل بدنم رو حس نمیکردم ولی با کلی تلاش تونستم دستم رو تکون بدم که با تکون دادن دستم متوجه شدم ا/ت اونجاست خوشحال بودم که بالاخره میبینمش .که با دیدنم کلی ذوق کرد و دکتر رو زود خبر زد
....
تهیونگ: تمام مدت اینجابودی ؟(آروم جوری که فقط ا/ت بشنوه)
ا/ت:آره ،اینجا بودم
تهیونگ: چرا خونه نرفتی ؟
ا/ت:مگه میشه توی این شرایط برم خونه ،مثلا بی هوش بودی
تهیونگ: نگو که نگرانم شده بودی ؟
ا/ت:چیه ؟معلومه نگرانت شده بودم
تهیونگ: راست میگی ؟
ا/ت:دوروغم کجا بود ؟!میرم برات یچیز پیدا کنم بخوری حتما گشنته.
تهیونگ: باشه
ا/ت وقتی گفت نگرانم شده بود یهو خیلی خوشحال شدم ولی ....
ادامه دارد
فردا دوتا میزارم اینم از پارت جدید
۸.۲k
۰۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.