جدایی باور نکردنی
جدایی باور نکردنی
#پارت۱۷
یهو خوشحال شدم ولی حس بدی نسبت به این خوشحالی داشتم ولی نمیدونستم چرا اینقدر حس بدی دارم .
"ویو دو هفته بعد "
از بیمارستان خارج شدم کسی حتی به دیدنم هم نیومده بود .
تهیونگ: در حقم بدی میکنن بعد منت میذارن ،ایش(آروم )
که دیدم ا/ت بدو بدو داره میاد سمت من
ا/ت:وای ...سر وقت رسیدم (نفس نفس )
تهیونگ: تو....
ا/ت:یه لحظه صبر کن ،حالا شد ،روز مرخصیت مبارک
تهیونگ: چی روز مرخصیم مبارک ؟هع(نیشخند)
ا/ت:چیه ؟میدونی دکتر گفته بود امکان مرگ و زندگیت پنجاه پنجاه بود
تهیونگ: خب که چی ؟
ا/ت:بی احساس(زیر لبی)
رفتیم خونه وقتی وارد خونه شدیم هیچ کس نبود شک کردم رفتم تو سالن که یهو برقا روشن شدن با یه صحنه ی خیلی عجیب رو به رو شدم ....
مامان و بابام و بقیه کنار هم داشتن به من تبریک میگفتن اولین بارم بود که تو عمرم پدر و مادرم بهم تبریک میگفت .برگشتم سمت ا/ت با یه اخم خیلی کیوت داشت بهم نگاه میکرد که یهو با داد گفت :
ا/ت:تولدت مبارک
چی امروز تولدمه ....درسته امروز تولدمه چرا اینقدر قلبم داره تند میزنه !؟چرا ؟
"ادمین نایس "
دیگه یه ماه از ازدواج ا/ت و تهیونگ میگذشت و توی این یه ماه ا/ت متوجه یه سری احساس های عجیب شده بود ولی نمیدونست که این احساس چیه ؟وقتی غذا میخورد حالت تهوع داشت ...همش میخوابید و کسل بود ....حتی تهیونگ هم متوجه این موضوع نشده بود چون...
ادامه دارد
#پارت۱۷
یهو خوشحال شدم ولی حس بدی نسبت به این خوشحالی داشتم ولی نمیدونستم چرا اینقدر حس بدی دارم .
"ویو دو هفته بعد "
از بیمارستان خارج شدم کسی حتی به دیدنم هم نیومده بود .
تهیونگ: در حقم بدی میکنن بعد منت میذارن ،ایش(آروم )
که دیدم ا/ت بدو بدو داره میاد سمت من
ا/ت:وای ...سر وقت رسیدم (نفس نفس )
تهیونگ: تو....
ا/ت:یه لحظه صبر کن ،حالا شد ،روز مرخصیت مبارک
تهیونگ: چی روز مرخصیم مبارک ؟هع(نیشخند)
ا/ت:چیه ؟میدونی دکتر گفته بود امکان مرگ و زندگیت پنجاه پنجاه بود
تهیونگ: خب که چی ؟
ا/ت:بی احساس(زیر لبی)
رفتیم خونه وقتی وارد خونه شدیم هیچ کس نبود شک کردم رفتم تو سالن که یهو برقا روشن شدن با یه صحنه ی خیلی عجیب رو به رو شدم ....
مامان و بابام و بقیه کنار هم داشتن به من تبریک میگفتن اولین بارم بود که تو عمرم پدر و مادرم بهم تبریک میگفت .برگشتم سمت ا/ت با یه اخم خیلی کیوت داشت بهم نگاه میکرد که یهو با داد گفت :
ا/ت:تولدت مبارک
چی امروز تولدمه ....درسته امروز تولدمه چرا اینقدر قلبم داره تند میزنه !؟چرا ؟
"ادمین نایس "
دیگه یه ماه از ازدواج ا/ت و تهیونگ میگذشت و توی این یه ماه ا/ت متوجه یه سری احساس های عجیب شده بود ولی نمیدونست که این احساس چیه ؟وقتی غذا میخورد حالت تهوع داشت ...همش میخوابید و کسل بود ....حتی تهیونگ هم متوجه این موضوع نشده بود چون...
ادامه دارد
۶.۴k
۰۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.