از بس خوابت را دیده ام

َاِزَ ِبِس َخوِابَت َرا دِیده ِاِم
ِدَیِگر ِنَمِی ِگوَیَم ِخِوَاِبَمَ ِمِیِ‌ِ‌ ِآَیَد

می‌َگِوَیِمِ یاَرَم مِیَ ‌ِ‌ِآیدَ

َوعِدِهَ ی ِماَ ِهَمَاَنَ ِرویَاَیَ‌ ِهِمیِشِگِی َ
دیدگاه ها (۱)

دردمهمه درمصرع بعد است :من ماندم و او رفت و نیامد...

‌‌ناشیانهسر به هوایت شدمتو هوای دلم را هیچ وقت نکرده بودی...

از دیدن رویت دل آیینه فرو ریخت...هر شیشه دلی طاقت دیدار ندار...

همین تو را بس که من تو را دیگر آنطور می دیدم نمی بینم

حرفهای ما هنوز ناتمام...تا نگاه می کنیوقت رفتن استباز هم هما...

ندانم هیچچرا این مرغِ بوتیمارفسرده در درونم زار ، می خواندو ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط