ارزشش را داشت؟
سلام یارجان!
نشسته ام روی صندلی خیالاتم و به روزهایی نه چندان دور فکر میکنم...
اتفاقاتی که دیر یا زود از سر من خواهند گذشت...
به پدر شدنت فکر میکنم...
به روزی که دستهای کوچک دختری در دستان توست که مادرش من نیستم...
به پسری که از سر ذوق با لبهای کوچکش "بابا" صدایت میزند...
به محاسن رو به سفیدی گذاشته ات...
به کیف سیاه مجلسی زنانه توی دستت و خانمِ لبخند به لبی که شانه به شانه ات قدم میزند...
و دورتر حتی...
به قرآن سر سفره عقد دخترت...
به سر تراشیده و لباس سربازی تن پسرت...
به سبد گل بالای تخت نوزادی که نوه توست...
به کودکی که در آغوشت لبخند میزند و چندصباحی دیگر باباجان خطابت میکند...
من این روزهای نبودنت بارها این صحنه ها را با خودم مرور میکنم و از خودم میپرسم آنقدر عاشقت هستم که همه را ببینم و لبخند بزنم و اگر کسی از درونم شیطنت بار پرسید که :
"اینهمه رنج فراق و دلتنگی و عشق ارزشش را داشت؟"
با غرور بگویم : داشت...
به خدا که داشت...
و میبینم که بله... من آنقدر عاشقم
که هربار با تصور لبخند رضایت تو مغرورانه لبخند بزنم و بگویم:
تمام اشکهای الهام! فدای یک لحظه لبخند یارجان...
و بعد طبق عادت قدیمی دوتا چایی بریزم و بگویم:
دیر کردی یارجانم! برایت چایی گذاشته ام... و با تصور بودنت کنارم خوش باشم...
#الهام_جعفری
#ممنوعه
#به_وقت_دلتنگی
نشسته ام روی صندلی خیالاتم و به روزهایی نه چندان دور فکر میکنم...
اتفاقاتی که دیر یا زود از سر من خواهند گذشت...
به پدر شدنت فکر میکنم...
به روزی که دستهای کوچک دختری در دستان توست که مادرش من نیستم...
به پسری که از سر ذوق با لبهای کوچکش "بابا" صدایت میزند...
به محاسن رو به سفیدی گذاشته ات...
به کیف سیاه مجلسی زنانه توی دستت و خانمِ لبخند به لبی که شانه به شانه ات قدم میزند...
و دورتر حتی...
به قرآن سر سفره عقد دخترت...
به سر تراشیده و لباس سربازی تن پسرت...
به سبد گل بالای تخت نوزادی که نوه توست...
به کودکی که در آغوشت لبخند میزند و چندصباحی دیگر باباجان خطابت میکند...
من این روزهای نبودنت بارها این صحنه ها را با خودم مرور میکنم و از خودم میپرسم آنقدر عاشقت هستم که همه را ببینم و لبخند بزنم و اگر کسی از درونم شیطنت بار پرسید که :
"اینهمه رنج فراق و دلتنگی و عشق ارزشش را داشت؟"
با غرور بگویم : داشت...
به خدا که داشت...
و میبینم که بله... من آنقدر عاشقم
که هربار با تصور لبخند رضایت تو مغرورانه لبخند بزنم و بگویم:
تمام اشکهای الهام! فدای یک لحظه لبخند یارجان...
و بعد طبق عادت قدیمی دوتا چایی بریزم و بگویم:
دیر کردی یارجانم! برایت چایی گذاشته ام... و با تصور بودنت کنارم خوش باشم...
#الهام_جعفری
#ممنوعه
#به_وقت_دلتنگی
۱۲۶.۹k
۰۳ آذر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.