کجای قصه

کجای قصه
نگفته ام دوستت دارم؟؟
بگذار فکر کنم...
هیچ کجا انگار !
تا یادم می‌آید،
بهانه هایم هم، پُر بود از فریاد.
فریادِ اینکه؛
دیوانه ! من دیوانه ی تواَم!
اما ببخش مرا!
انگار همچون کودکی نوزاد بوده ام،
که هرچه تقلا می‌کند،
کسی نمی‌فهمد
که شیر نمی‌خواهد.
که گرمایِ تن مادر می‌خواهد.
اما؛
حالا می‌نویسم،
بارها بخوان!
بارها بخوان!
دیوانه ، دوستت دارم!
دیدگاه ها (۳)

دلنوشته..از یک جایی به بعد یاد می گیری که دیگر خودت را درگیر...

تو نیستیٖاما من برایت چای می‌ریزمدیروز همنبودی که برایت بلیط...

#تیپ_یه_خانوم_لونددرسته توی خونه با لباس‌های راحتی رضایت بیش...

:ساده نباش جانم!قرار نیست هرکس که به تو لبخند زد ، از سرِ مه...

فاصله ای برای زنده ماندن جیمین روی زانوهایش جلوی من ماند، مث...

#غمنامه‌ای‌برای‌طُ...گاهی شعر میخوانم ولی چه سود در خاطرم نم...

#طلوعِ‌چشمهایت...به خیالم می‌روی و از یاد خواهم برد نگاه ملی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط