دختر شیطون بلا58
#دخترشیطونبلا58
اون یکیشون از داخل اتاق بیرون اومد و همینطور که مار رو با دستش گرفته بود بهم نشونش داد و گفت:
_ ببینید مصنوعیه
با ترس یه چند قدم عقب رفتم و گفتم:
_ من هنوزم فکر میکنم واقعیه
_ اونی که میخواسته باهاتون شوخی کنه خیلی طبیعی عمل کرده
دوباره اولین اسمی که به ذهنم اومد سامان بود، دندونام رو روی هم فشار دادم و گفتم:
_ دهنت سرویسه سامان
و بلند رو به دوتا مامور آتش نشانی با شرمندگی گفتم:
_ واقعا معذرت میخوام اما وقتی با چشمهای خواب آلود تو سرویس دیدمش اصلا توجه نکردم ببینم واقعیه یا مصنوعی و فقط با ترس با آتش نشانی تماس گرفتم
یکیشون که مشغول جمع کردن وسایل شد و اون یکی با لبخند گفت:
_ اشکال نداره حق داشتید، تنتون سالم باشه
_ ممنونم
_ خدانگهدار شما
تا دم در به دنبالشون رفتم و گفتم:
_ بازم ممنون، خسته نباشید
جفتشون لبخندی زدن و رفتن؛ منم در رو بستم و همینطور که به سمت اتاقم میرفتم با حرص گفتم:
_ سامان ِعوضی دارم برات!
سریع لباسام رو پوشیدم و چون میخواستم به دادگاه برم مقنعه ام رو سرم کردم.
یه نگاه به خودم توی آیینه انداختم، صورتم بی روح بود اما نمیتونستم آرایش کنم و مجبور بودم همینطوری برم پس گوشیم رو از روی میز برداشتم و سریع از خونه بیرون زدم...
انقدر ترافیک زیاد بود که با بدبختی خودم رو به کلانتری رسوندم.
تو راه انقدر به سامان فحش دادم که دیگه خسته شدم!
وقتی رسیدم مقنعه ام رو جلو کشیدم، گوشیم رو به دم در تحویل دادم و رفتم داخل.
با پرس و جلو تونستم کسی که مسئول پرونده ی دزدی خونه ام بود رو پیدا کنم و روی صندلی منتظر شدم تا سرباز جلوی در اجازه بده برم داخل...
نزدیک نیم ساعت بود اونجا نشسته بودم و هرچی از سربازه میپرسیدم کِی میتونم برم داخل فقط عین بز زل میزد بهم و میگفت صبرکنید!
دیگه کم کم خونم داشت به جوش میومد که سربازه صدام زد و گفت که برم داخل.
از روی صندلی پاشدم و با اخم از کنارش رد شدم؛ دو تقه به در زدم که با بفرمایید گفتن کسی که داخل بود در رو باز کردم و داخل شدم.
یه پلیسی روی صندلی پشت میز نشسته بود؛ منم همونجا ایستادم و گفتم:
_ سلام
سرش رو از روی دفتر جلوش بلند کرد و گفت:
_ سلام بفرمایید بشینید
اون یکیشون از داخل اتاق بیرون اومد و همینطور که مار رو با دستش گرفته بود بهم نشونش داد و گفت:
_ ببینید مصنوعیه
با ترس یه چند قدم عقب رفتم و گفتم:
_ من هنوزم فکر میکنم واقعیه
_ اونی که میخواسته باهاتون شوخی کنه خیلی طبیعی عمل کرده
دوباره اولین اسمی که به ذهنم اومد سامان بود، دندونام رو روی هم فشار دادم و گفتم:
_ دهنت سرویسه سامان
و بلند رو به دوتا مامور آتش نشانی با شرمندگی گفتم:
_ واقعا معذرت میخوام اما وقتی با چشمهای خواب آلود تو سرویس دیدمش اصلا توجه نکردم ببینم واقعیه یا مصنوعی و فقط با ترس با آتش نشانی تماس گرفتم
یکیشون که مشغول جمع کردن وسایل شد و اون یکی با لبخند گفت:
_ اشکال نداره حق داشتید، تنتون سالم باشه
_ ممنونم
_ خدانگهدار شما
تا دم در به دنبالشون رفتم و گفتم:
_ بازم ممنون، خسته نباشید
جفتشون لبخندی زدن و رفتن؛ منم در رو بستم و همینطور که به سمت اتاقم میرفتم با حرص گفتم:
_ سامان ِعوضی دارم برات!
سریع لباسام رو پوشیدم و چون میخواستم به دادگاه برم مقنعه ام رو سرم کردم.
یه نگاه به خودم توی آیینه انداختم، صورتم بی روح بود اما نمیتونستم آرایش کنم و مجبور بودم همینطوری برم پس گوشیم رو از روی میز برداشتم و سریع از خونه بیرون زدم...
انقدر ترافیک زیاد بود که با بدبختی خودم رو به کلانتری رسوندم.
تو راه انقدر به سامان فحش دادم که دیگه خسته شدم!
وقتی رسیدم مقنعه ام رو جلو کشیدم، گوشیم رو به دم در تحویل دادم و رفتم داخل.
با پرس و جلو تونستم کسی که مسئول پرونده ی دزدی خونه ام بود رو پیدا کنم و روی صندلی منتظر شدم تا سرباز جلوی در اجازه بده برم داخل...
نزدیک نیم ساعت بود اونجا نشسته بودم و هرچی از سربازه میپرسیدم کِی میتونم برم داخل فقط عین بز زل میزد بهم و میگفت صبرکنید!
دیگه کم کم خونم داشت به جوش میومد که سربازه صدام زد و گفت که برم داخل.
از روی صندلی پاشدم و با اخم از کنارش رد شدم؛ دو تقه به در زدم که با بفرمایید گفتن کسی که داخل بود در رو باز کردم و داخل شدم.
یه پلیسی روی صندلی پشت میز نشسته بود؛ منم همونجا ایستادم و گفتم:
_ سلام
سرش رو از روی دفتر جلوش بلند کرد و گفت:
_ سلام بفرمایید بشینید
۵.۰k
۲۴ خرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.