عاشق که شدم ز حس و حالم گفتم

عاشق که شدم ز حس و حالم گفتم
از دیدن دلخوشی به فالم گفتم
همراه بهار چون رسیدی با عشق
از برکت روز و ماه و سالم گفتم
در کار دلم تمام مردم ماندند
وقتی که چنین ز قیل و قالم گفتم
هر بار که دیدمت به این زیبایی
از هیبت عشق خوش جمالم گفتم
یک باره مرا به اوج خوشبختی برد
شعری که به امید وصالم گفتم
خواندی چو به وقت امدن شعرم را
از پاسخ دل به هر سوالم گفتم
شیدا شدم از وفای عهدت جانا
از عشق قشنگ و بی زوالم گفتم
دیدگاه ها (۲)

زن که بشکند،شاید بماند کنارت بخوابد غذایت را گرم کندکودکانت ...

می خواهمت...آنگونه که حواسیبش را چید!

بر آتش خود آبی، از مشک نمی‌ریزمبی‌رحم‌تر از عشقم، من اشک نمی...

دیدی به فصل عاشقانه هایمان آنهایی که یواشکی عشقمان را دیدن ه...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط