بر آتش خود آبی از مشک نمیریزم

بر آتش خود آبی، از مشک نمی‌ریزم
بی‌رحم‌تر از عشقم، من اشک نمی‌ریزم
من آتش اگر هستم، بر پیکر ققنوسم
من عاشق خود را جز در شعله نمی‌بوسم
من هیچ نمی‌خواهم از جان عزیز او
جز زندگی و مرگش، یعنی همه چیز او
او خون من است آری، می‌داند و می‌دانم
من خواستم و او گفت: لب‌تشنه بسوزانم
هم عاشق من بود و هم عاشق آدمها
عشقی که فراتر بود از هق‌هق آدمها
بی‌گریه و نذر ای کاش همراه دلش بودید
ای کاش به شعر او یک بیت می‌افزودید
او اشک نمی‌خواهد، تعبیر بلا عشق است
لبخند غزل، خون است، چون خون خدا عشق است!
دیدگاه ها (۲)

عاشق که شدم ز حس و حالم گفتماز دیدن دلخوشی به فالم گفتمهمراه...

زن که بشکند،شاید بماند کنارت بخوابد غذایت را گرم کندکودکانت ...

دیدی به فصل عاشقانه هایمان آنهایی که یواشکی عشقمان را دیدن ه...

دلم همچو آسمان پراز ابرهای بارانیست ای کاش دلم امشب بگیرد شا...

تفاوت اساسی و بنیادین میان مقاومت و جنگ در همینجاست. جنگ برا...

تفاوت اساسی و بنیادین میان مقاومت و جنگ در همینجاست. جنگ برا...

مرا تو ای صنما در کنار باید و نیستچرا تو را نگه مهربار باید ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط