خــــــــــدایا...
خــــــــــدایا...
غرورم را شڪستم...
نجابتم ڪہ نشڪست...
شڪست؟
اشڪهایم ریخت...
حیایم ڪہ نریخت...
ریخت؟
گفتم دوســـتت دارم...
دوستی ڪہ
نخواستم...
خواستم؟
خواستم....
در دلم میخواندمش
میخواستمش...
تا ابد...
هرزگی ڪہ نڪردم...ڪردم؟
چیزے درونم منجمد شد...
او ڪہ ندید...
دید؟
هق هق ها را ڪہ
نشنید...
شنید؟
خواستم بداند و
به حرمت غرور شڪسته
سڪوت ڪند...
فقط خــــــــــواند....
..فقط دیـــــد...
فقط رفــــــت...
غرورم را شڪستم...
نجابتم ڪہ نشڪست...
شڪست؟
اشڪهایم ریخت...
حیایم ڪہ نریخت...
ریخت؟
گفتم دوســـتت دارم...
دوستی ڪہ
نخواستم...
خواستم؟
خواستم....
در دلم میخواندمش
میخواستمش...
تا ابد...
هرزگی ڪہ نڪردم...ڪردم؟
چیزے درونم منجمد شد...
او ڪہ ندید...
دید؟
هق هق ها را ڪہ
نشنید...
شنید؟
خواستم بداند و
به حرمت غرور شڪسته
سڪوت ڪند...
فقط خــــــــــواند....
..فقط دیـــــد...
فقط رفــــــت...
۱.۲k
۰۴ بهمن ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.