نام :میزبان من
نام :میزبان من
پارت 5
ویو یلدا
یه دوش گرفتم و لباسم رو پوشیدم(اسلاید بعد) یه رژ قهوه ای کم رنگ هم زدم سوار ماشین شدم چون از قبل به نگار خبر داده بودم رفتم دنبالش
سوارش کردم و به طرف هتل حرکت کردیم...
ویو نامجون
یه دوش گرفتم و بعد منم یونگی هیونگ دوش گرفت من یه یقه اسکی مشکی و یه کت چرم پوشیدم...
ویو یونگی
از حمام اومدم و یه استایل دارک مشکی زدم و با نامجون شی منتظر یلداونگار دوستش بودیم... یادم باشه از یلدا بپرسم اینجا سالن بسکتبال داره یانه...
ویو نویسنده
یلدا و نگار به هتل رسیدن و دم در منتظر بودن که نامجون و یونگی اومدن بیرون و باهم سوار ماشین شدن یلدا رانندگی میکنه و نامجون نگارش نشسته و یونگی و نگار هم عقب نشستن
توی ماشین هیچ حرفی رد و بدل نشد تا رسیدن به باغ ارم وارد باغ شدن و کلی از اونجا عکس گرفتن یکی از عکس ها مال نامجون و یلدا و یونگی بود که از همه زیبا تر بود(یه نکته موقع گرفتن اون عکس نگار خانم شاشش گرفته بوده و رفته بود دست شویی😆) بعد از چند ساعت نزدیک دوازده ظهربود و اونا به یه رستوران رفتن
یلدا برای نامجون و یونگی و خودش و نگار قرمهسبزی سفارش داد و بعد از تموم شدن غذا به طرف سرای مشیر حرکت کردن(میخواین بدونین من از کجا اینهمه اطلاعات از شیراز دارم؟ چون اصالتا شیرازیم😊) اونجا پر از صنایع زیبا و بعضی هم دستی و جا های دیدنی زیادی داشت کلی خرید کردن وخوراکی خوردن که یونگی گفت
یونگی:*به اینگلیسی*راستی یلدا اینجا سالن بسکتبال داره؟
یلدا :اره
یونگی:میتونی منو فردا ببری اونجا
یلدا :آره.. میخوای بازی کنی
یونگی :اره
یلدا :فردا برات اوکی میکنم*لبخند*
یونگی :ممنونم!
یلدا :خواهش میکنم!
خوش خوشان تموم شد و یلدا نامجون و یونگی رو رسوند هتل و بعد نگار رو رسوند و خودش هم رفت خونه
...
اگه همایت کنید پارت بعدی هم میزارم😊💜💜💜💜💜💜💜💜
پارت 5
ویو یلدا
یه دوش گرفتم و لباسم رو پوشیدم(اسلاید بعد) یه رژ قهوه ای کم رنگ هم زدم سوار ماشین شدم چون از قبل به نگار خبر داده بودم رفتم دنبالش
سوارش کردم و به طرف هتل حرکت کردیم...
ویو نامجون
یه دوش گرفتم و بعد منم یونگی هیونگ دوش گرفت من یه یقه اسکی مشکی و یه کت چرم پوشیدم...
ویو یونگی
از حمام اومدم و یه استایل دارک مشکی زدم و با نامجون شی منتظر یلداونگار دوستش بودیم... یادم باشه از یلدا بپرسم اینجا سالن بسکتبال داره یانه...
ویو نویسنده
یلدا و نگار به هتل رسیدن و دم در منتظر بودن که نامجون و یونگی اومدن بیرون و باهم سوار ماشین شدن یلدا رانندگی میکنه و نامجون نگارش نشسته و یونگی و نگار هم عقب نشستن
توی ماشین هیچ حرفی رد و بدل نشد تا رسیدن به باغ ارم وارد باغ شدن و کلی از اونجا عکس گرفتن یکی از عکس ها مال نامجون و یلدا و یونگی بود که از همه زیبا تر بود(یه نکته موقع گرفتن اون عکس نگار خانم شاشش گرفته بوده و رفته بود دست شویی😆) بعد از چند ساعت نزدیک دوازده ظهربود و اونا به یه رستوران رفتن
یلدا برای نامجون و یونگی و خودش و نگار قرمهسبزی سفارش داد و بعد از تموم شدن غذا به طرف سرای مشیر حرکت کردن(میخواین بدونین من از کجا اینهمه اطلاعات از شیراز دارم؟ چون اصالتا شیرازیم😊) اونجا پر از صنایع زیبا و بعضی هم دستی و جا های دیدنی زیادی داشت کلی خرید کردن وخوراکی خوردن که یونگی گفت
یونگی:*به اینگلیسی*راستی یلدا اینجا سالن بسکتبال داره؟
یلدا :اره
یونگی:میتونی منو فردا ببری اونجا
یلدا :آره.. میخوای بازی کنی
یونگی :اره
یلدا :فردا برات اوکی میکنم*لبخند*
یونگی :ممنونم!
یلدا :خواهش میکنم!
خوش خوشان تموم شد و یلدا نامجون و یونگی رو رسوند هتل و بعد نگار رو رسوند و خودش هم رفت خونه
...
اگه همایت کنید پارت بعدی هم میزارم😊💜💜💜💜💜💜💜💜
۴۳۰
۲۴ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.