سلاممممم
سلاممممم
نام:میزبان من
پارت 4
فلش بک به فردا صبح
ویو نامجون
بیدارشدم دیدم هیونگ هنوز خوابه
پوفی کشیدم و به سمت دست شویی رفتم بعد انجام کارهای لازم رو انجام دادم و صورتم رو شستم
نامجون :هیونگ هیونگگگگگگگگ
یونگی:وای وای چیشده چیشده!؟
نامجون :چرا اینقدر میخوابی؟
یونگی:نامجون تو رو هولم کن*سلیطه بازی*
نامجون :پاشو پاشو کلی کار داریم امروز میخوام برم باغه.... باغ چی بود اسمش؟ آها باغ ارم... میگن خیلی زیباست!
یونگی: باشه باشه... به یلدا زنگ زدی؟
نامجون:ممکنه خواب باشه!
یونگی:حالا تو یه زنگ بزن*اعصاب نداره*
نامجون:باشه
ویو یلدا
وای خیلی خسته شدم نامجون و یونگی رو رسوندیم هتل و بعد نگار رو رسوندم و به طرف خونه حرکت کردم
به خونه رسیدم درو باز کردم و با امیری که قیافش تبق معمول تو هم بود مواجه شدم
اومدم ازش رد بشم که جلومو گرفت ای خداااا من ازدست این کوه عضله چی کار کنم؟!
امیر:کجا بودی؟ *عصبانی*
یلدا :به تو سلام یاد ندادن؟
امیر:جواب سوال منو بده
یلدا :یعنی تو نمیدونی؟ 🤨
امیر:میدونم چرا این موقع برگشتی؟
که بابا رسید
بابای یلدا :سلام دخترم! خسته نباشی!
یلدا :سلام بابا... ممنون
امیر :بابا نمی خوای بپرسی چرا تا این موقع شب با دوتا پسر بیرون بوده؟
بابای یلدا :نخیر... چون خودم میدونم الان هم بزار بره تو اتاقش خستس فردا هم کلی کار داره!
امیر رفت کنار منم رفتم تو اتاقم لباسم و عوض کردم و خوابیدم
فردا
از خواب بیدار شدم مثل همیشه امیر داشت با مامان سر اینکه چرا باز مامان واسه صبحونه نیمرو درست کرده بحث میکرد
کارام رو کردم و رفتم پایین داشتیم صبحونه میخوردیم که گوشیم زنگ خورد دیدم نوشته "کیم نامجون" جواب دادم
مکالمه یلدا و نامجون
یلدا :الو سلام..
نامجون :سلام خوبی..
یلدا :ممنون تو خوبی؟..
نامجون :آره من خوبم میگم امروز میشه بریم باغ ارم؟
یلدا :آره... چرا که نه! يک ساعت دیگه دم در هتل منتظرتونم...
نامجون :خدانگهدار
یلدا :خدانگهدار
پایان مکالمه
...
این هم از پارت 4 ممنون میشم مثل همیشه همایتم کنید💜💜💜❤️💜❤️❤️💜❤️💜❤️💜
نام:میزبان من
پارت 4
فلش بک به فردا صبح
ویو نامجون
بیدارشدم دیدم هیونگ هنوز خوابه
پوفی کشیدم و به سمت دست شویی رفتم بعد انجام کارهای لازم رو انجام دادم و صورتم رو شستم
نامجون :هیونگ هیونگگگگگگگگ
یونگی:وای وای چیشده چیشده!؟
نامجون :چرا اینقدر میخوابی؟
یونگی:نامجون تو رو هولم کن*سلیطه بازی*
نامجون :پاشو پاشو کلی کار داریم امروز میخوام برم باغه.... باغ چی بود اسمش؟ آها باغ ارم... میگن خیلی زیباست!
یونگی: باشه باشه... به یلدا زنگ زدی؟
نامجون:ممکنه خواب باشه!
یونگی:حالا تو یه زنگ بزن*اعصاب نداره*
نامجون:باشه
ویو یلدا
وای خیلی خسته شدم نامجون و یونگی رو رسوندیم هتل و بعد نگار رو رسوندم و به طرف خونه حرکت کردم
به خونه رسیدم درو باز کردم و با امیری که قیافش تبق معمول تو هم بود مواجه شدم
اومدم ازش رد بشم که جلومو گرفت ای خداااا من ازدست این کوه عضله چی کار کنم؟!
امیر:کجا بودی؟ *عصبانی*
یلدا :به تو سلام یاد ندادن؟
امیر:جواب سوال منو بده
یلدا :یعنی تو نمیدونی؟ 🤨
امیر:میدونم چرا این موقع برگشتی؟
که بابا رسید
بابای یلدا :سلام دخترم! خسته نباشی!
یلدا :سلام بابا... ممنون
امیر :بابا نمی خوای بپرسی چرا تا این موقع شب با دوتا پسر بیرون بوده؟
بابای یلدا :نخیر... چون خودم میدونم الان هم بزار بره تو اتاقش خستس فردا هم کلی کار داره!
امیر رفت کنار منم رفتم تو اتاقم لباسم و عوض کردم و خوابیدم
فردا
از خواب بیدار شدم مثل همیشه امیر داشت با مامان سر اینکه چرا باز مامان واسه صبحونه نیمرو درست کرده بحث میکرد
کارام رو کردم و رفتم پایین داشتیم صبحونه میخوردیم که گوشیم زنگ خورد دیدم نوشته "کیم نامجون" جواب دادم
مکالمه یلدا و نامجون
یلدا :الو سلام..
نامجون :سلام خوبی..
یلدا :ممنون تو خوبی؟..
نامجون :آره من خوبم میگم امروز میشه بریم باغ ارم؟
یلدا :آره... چرا که نه! يک ساعت دیگه دم در هتل منتظرتونم...
نامجون :خدانگهدار
یلدا :خدانگهدار
پایان مکالمه
...
این هم از پارت 4 ممنون میشم مثل همیشه همایتم کنید💜💜💜❤️💜❤️❤️💜❤️💜❤️💜
۷۰۵
۲۲ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.