تو فریباتر از آنی که پس از غارت دل

تو فریباتر از آنی ، که پس از غارت دل
نبض یک شعر ، گلاویز نگاهت نشود

به گمان ، پلک ببندی و بخندی و کسی
عاشق دلبری گاه به گاهت نشود ؟

یا که در کنج خیالش ، بنشینی هر شب
بیقرار تو و آن خنده ی ماهت نشود ؟

یا کسی ، پیش تو بنشیند و قلبش نتپد
دل بی طاقت او ، خاطره خواهت نشود ؟

سر راهت بنشیند ، که قدم رنجه کنی
میشود پیک سلام سر راهت نشود ؟

چقَدَر واژه ، برای غزلش کم دارد
تا دلش تنگ تو و شال و کلاهت نشود

تو فریباتر از آنی که ، فریبش ندهی
دلش آیینه ی چشمان سیاهت نشود

چه بگویم ز تو که ، یاس خیالش شده ای
می شود پنجره ، دلتنگ نگاهت نشود؟

محمد_جوکار "یاس خیال"
دیدگاه ها (۴)

اگر از کوچه معرفتت باد موافق بوزدتک انار دلم از شوق ترک برمی...

سکانسی از بهشت :بوی نفت تو علاالدین،گرمای پاهات زیر کرسی و ص...

نخند جانم.......نخند...آدم دست و پای دلش میان چال گونه ات می...

....با منی ، با همه یِ نازِ نگاهت مثلاًبا دل آراییِ آن صورتِ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط