گفت وقتی شرم داشته باشی از امیدوار زیستن بدان که منتهای

گفت وقتی شرم داشته باشی از امیدوار زیستن، بدان که منتهای ‌تجربه‌ات از تلخی را داری زندگی می‌کنی.
هرچه‌قدر هم که امید را بقچه‌پیچ کرده باشی که دست حقیقت بهش نرسد، شره می‌کند رنج، خیس می‌کند بقچه را و امیدت آب می‌رود و کوچک می‌شود و دیگر یک روز به تنت اندازه نمی‌شود دیگر.
گفت توی تمام جنگ‌هایی که هر روز راه می‌افتد و هرشب لختی می‌آرامد و باز ادامه می‌یابد، انگار فقط خورشید است که تاریکی را می‌شکند هر صبح و خسته نمی‌شود هیچ از دوباره شب شدن. از شکستن.
گفتم چاره‌ای هم دارد؟
گفت شاید هم چاره ندارد. و خوبی‌ش این است که ما هم چاره نداریم.




پ.ن:بر هیچ‌کس افسانهٔ امید نخواندیم
عمری‌ست همان بیکسی ماست‌کس ما
دیدگاه ها (۷)

آدم‌ها را از دوست داشتنمان، خسته نکنیمآدم‌ها را از مهربانی پ...

"هر وقت گریه‌ت گرفت، گریه کن!"همه‌ی عقده‌ها، گره‌ها، غبارها ...

عاشقیت هم آموزش می‌خواهد؛ عاشقیت هم بلد شدن می‌خواهد...ما را...

افسانهٔ غار ، مشهورتربن نوشتهٔ افلاطونمشهورترین قطعه در کل ن...

میخواهم در دنیای آرامش غیر درکی خودم غرق بشوم ،چشمانم را ببن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط