وقتی میری پیشش باشگاه و...
وقتی میری پیشش باشگاه و...
فصل دوم
پارت ۸
(ویو ا.ت)
سوار ماشین شدیم کع تلفن تهیونگ زنگ خورد
ا.ت:کیه؟
تهیونگ:عااا...کوکِ...صبر کنید جوابشو بدم
ا.ت:اکی...
(تهیونگ جواب گوشیشو داد)
کوک:ت...تهیونگ...
تهیونگ: بله ... چی شده...چرا اینجوری حرف میزنی
کوک: کجایی...
تهیونگ:اومدم بیرون
کوک:میشه برگردی خونه...
تهیونگ: چیشده
کوک:من..من میترسم...ص..صداهای عجیب غریب میاد...
تو گوشم داد میزنن ا.ت ب خاطر تو مرد ...ا.ت رو کشتی...مقصر همه ی اینا تویی...من...من دیگه نمیتونم...هق...دارن اذیتم میکنن...همشون دارن میزنن تو سرم...من...نمیخواستم اینجوری شه...هق...
تهیونگ:هی کوک...چیزی نیست...الان میام خونه باشه...
کوک:ب...باشه...
(گوشی رو قطع)
ا.ت همه ی حرف های کوک رو شنید...ولی غرورش نمیزاشت کوک بفهمه زندس!
شاید ا.ت واقعا داشت زیاده روی میکرد...یا از کار کوک خیلی ناراحت شده بود...ب هر حال باید منتظر میموندن تا ا.ت دلش بسوزه و بره پیش کوک...
تهیونگ:عاااا...ببخشید ا.ت...قول میدم فردا بریم بستنی بخورم باشه...؟
ا.ت:اشکال نداره...
تهیونگ ی بوسه ب لبش زد
تهیونگ:ببخشید...خدافسس=)
جیمین:خدافس
(تهیونگ رفت)
جیمین:ا.ت..ناراحت نشو دیگه...تهیونگ مجبور بود بره...
ا.ت:ناراحت نیستم...فق خیلی یهویی شد...اشکال نداره...بیا خودمون دوتا بریم بستنی بخورم=)
جیمین:بزن بریم
.
.
.
ا.ت:وایی...خیلی خوشمزه بود...
جیمین:آخ...قبول دارم...چسبید
ا.ت: میدونی الان چی خیلی حال میده؟
جیمین:بری بکپی
ا.ت:آفرین...زدی تو خال ... من میرم تو اتاقم میخوابم توهم تو اتاقت...پسسس..فعلا
جیمین:اصکلی دیگ نمیشه کاریت کرد...فعلا
.......................
روزتون مبارک دخملا😔🗿
فصل دوم
پارت ۸
(ویو ا.ت)
سوار ماشین شدیم کع تلفن تهیونگ زنگ خورد
ا.ت:کیه؟
تهیونگ:عااا...کوکِ...صبر کنید جوابشو بدم
ا.ت:اکی...
(تهیونگ جواب گوشیشو داد)
کوک:ت...تهیونگ...
تهیونگ: بله ... چی شده...چرا اینجوری حرف میزنی
کوک: کجایی...
تهیونگ:اومدم بیرون
کوک:میشه برگردی خونه...
تهیونگ: چیشده
کوک:من..من میترسم...ص..صداهای عجیب غریب میاد...
تو گوشم داد میزنن ا.ت ب خاطر تو مرد ...ا.ت رو کشتی...مقصر همه ی اینا تویی...من...من دیگه نمیتونم...هق...دارن اذیتم میکنن...همشون دارن میزنن تو سرم...من...نمیخواستم اینجوری شه...هق...
تهیونگ:هی کوک...چیزی نیست...الان میام خونه باشه...
کوک:ب...باشه...
(گوشی رو قطع)
ا.ت همه ی حرف های کوک رو شنید...ولی غرورش نمیزاشت کوک بفهمه زندس!
شاید ا.ت واقعا داشت زیاده روی میکرد...یا از کار کوک خیلی ناراحت شده بود...ب هر حال باید منتظر میموندن تا ا.ت دلش بسوزه و بره پیش کوک...
تهیونگ:عاااا...ببخشید ا.ت...قول میدم فردا بریم بستنی بخورم باشه...؟
ا.ت:اشکال نداره...
تهیونگ ی بوسه ب لبش زد
تهیونگ:ببخشید...خدافسس=)
جیمین:خدافس
(تهیونگ رفت)
جیمین:ا.ت..ناراحت نشو دیگه...تهیونگ مجبور بود بره...
ا.ت:ناراحت نیستم...فق خیلی یهویی شد...اشکال نداره...بیا خودمون دوتا بریم بستنی بخورم=)
جیمین:بزن بریم
.
.
.
ا.ت:وایی...خیلی خوشمزه بود...
جیمین:آخ...قبول دارم...چسبید
ا.ت: میدونی الان چی خیلی حال میده؟
جیمین:بری بکپی
ا.ت:آفرین...زدی تو خال ... من میرم تو اتاقم میخوابم توهم تو اتاقت...پسسس..فعلا
جیمین:اصکلی دیگ نمیشه کاریت کرد...فعلا
.......................
روزتون مبارک دخملا😔🗿
۴۱.۹k
۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.