فیک جونگ کوک پارت ۶
فیک جونگکوک پارت ۶
آره...
اون الان پادشاه شده بود
جونگسان: فکر کنم الان که پادشاه شدید باید بیشتر مراقبتون باشیم
احتمال اینکه مورد حمله قرار بگیرید خیلی زیاده
جونگکوک: در هر صورت من تو اتاق خودمم و مادرم تصمیمات رو میگیره
جونگسان: اوهوم
جونگسان: میگم... سخت نیست پادشاه بودن؟
جونگکوک: به من چه؟
جونگسان: صحیح
جیمین: جونگساننن داد*
جونگسان: چی شده؟
جیمین: نفس نفس زدن*
جیمین: بینا...
جیمین: بانو بینا به بیرون قصر تبعید شدن
جیمین: یه بچه پنج ساله داشت خب؟
جونگسان: اوهوم
جیمین: مثل اینکه بانو بینا میخواد بره خرید و هیچ محافظی برای بچهاش نیست
جونگسان: ولی عالیجناب...
جیمین: ملکه مادر دستور دادن
جونگسان: باشه
جیمین و جونگکوک: خدافظ عالیجناب تعظیم*
بیرون قصر
اتاق بچه ۵ ساله بانو بینا
جینهه: مامانم نمیادش؟
جیمین: کمی صبر کن کوچولو
جیمین: الان میاد
جونگسان: من میرم دور و بر ببینم
جونگسان: تو هم با چوب و... به اسباببازی براش درست کن
جیمین: عمر دیگه ای؟
جونگسان : نیست
جونگسان: الان میام
جونگسان داشت دور خونه قدم میزد که صدای شمشیر زنی شنید
آره... اونارو چایوون فرستاده بود
جیمین زخمی شده بود و به زحمت میتونست بجنگه
جونگسان اومد و شروع کرد به مبارزه
بازو و کتفش آسیب دیده بودن
وایسا... اون چرا الان داشت به عالیجناب فکر میکرد؟
سریع کارشونو تموم کردو لباسشو پاره کرد و دست جیمین رو بست
به جیمین گفت که اونارو ببنده تا به قصر تحویل بدن
خودش رفت به سمت قصر
دلش شور میزد
آره... حدسش درست بود
این فقط یه بازی بود تا حواس جونگسان و جیمین پرت بشه
خوشبختانه جونگکوک دفاع از خودش رو بلد بود ولی پاش زخمی شده بود
نمیتونست وایسه و نگاه کنه
به جونگکوک پیوست
کم کم محافظ ها متوجه شدن و کمک کرد و اونارو بردن
جونگکوک: چرا اومدی؟ نفس نفس زدن*
جونگسان: دلم شور میزد
جونگکوک: خوبه
جونگسان: پاتون
جونگکوک: مشکلی نیست
جونگکوک: مادرم واقعا فرد درستی رو انتخاب کرده
جونگسان: ممنونم تعظیم*
جونگکوک دستی روی سر ات میکشد
جونگکوک: نیازی نیست تعظیم کنی
جونگکوک؛ مگه دوست نیستیم؟ نوازش کردن گونه ات*
جونگسان: شاید...
جونگکوک: یا
جونگکوک: اخم کیوت*
جونگکوک: دلت میاد به این چهره نه بگی؟
جونگسان: ______________________
خب شرط ندره ولی لایک کنید
چون این چند روز نبودم یه چندتا پارت از فیکو میزارم
آره...
اون الان پادشاه شده بود
جونگسان: فکر کنم الان که پادشاه شدید باید بیشتر مراقبتون باشیم
احتمال اینکه مورد حمله قرار بگیرید خیلی زیاده
جونگکوک: در هر صورت من تو اتاق خودمم و مادرم تصمیمات رو میگیره
جونگسان: اوهوم
جونگسان: میگم... سخت نیست پادشاه بودن؟
جونگکوک: به من چه؟
جونگسان: صحیح
جیمین: جونگساننن داد*
جونگسان: چی شده؟
جیمین: نفس نفس زدن*
جیمین: بینا...
جیمین: بانو بینا به بیرون قصر تبعید شدن
جیمین: یه بچه پنج ساله داشت خب؟
جونگسان: اوهوم
جیمین: مثل اینکه بانو بینا میخواد بره خرید و هیچ محافظی برای بچهاش نیست
جونگسان: ولی عالیجناب...
جیمین: ملکه مادر دستور دادن
جونگسان: باشه
جیمین و جونگکوک: خدافظ عالیجناب تعظیم*
بیرون قصر
اتاق بچه ۵ ساله بانو بینا
جینهه: مامانم نمیادش؟
جیمین: کمی صبر کن کوچولو
جیمین: الان میاد
جونگسان: من میرم دور و بر ببینم
جونگسان: تو هم با چوب و... به اسباببازی براش درست کن
جیمین: عمر دیگه ای؟
جونگسان : نیست
جونگسان: الان میام
جونگسان داشت دور خونه قدم میزد که صدای شمشیر زنی شنید
آره... اونارو چایوون فرستاده بود
جیمین زخمی شده بود و به زحمت میتونست بجنگه
جونگسان اومد و شروع کرد به مبارزه
بازو و کتفش آسیب دیده بودن
وایسا... اون چرا الان داشت به عالیجناب فکر میکرد؟
سریع کارشونو تموم کردو لباسشو پاره کرد و دست جیمین رو بست
به جیمین گفت که اونارو ببنده تا به قصر تحویل بدن
خودش رفت به سمت قصر
دلش شور میزد
آره... حدسش درست بود
این فقط یه بازی بود تا حواس جونگسان و جیمین پرت بشه
خوشبختانه جونگکوک دفاع از خودش رو بلد بود ولی پاش زخمی شده بود
نمیتونست وایسه و نگاه کنه
به جونگکوک پیوست
کم کم محافظ ها متوجه شدن و کمک کرد و اونارو بردن
جونگکوک: چرا اومدی؟ نفس نفس زدن*
جونگسان: دلم شور میزد
جونگکوک: خوبه
جونگسان: پاتون
جونگکوک: مشکلی نیست
جونگکوک: مادرم واقعا فرد درستی رو انتخاب کرده
جونگسان: ممنونم تعظیم*
جونگکوک دستی روی سر ات میکشد
جونگکوک: نیازی نیست تعظیم کنی
جونگکوک؛ مگه دوست نیستیم؟ نوازش کردن گونه ات*
جونگسان: شاید...
جونگکوک: یا
جونگکوک: اخم کیوت*
جونگکوک: دلت میاد به این چهره نه بگی؟
جونگسان: ______________________
خب شرط ندره ولی لایک کنید
چون این چند روز نبودم یه چندتا پارت از فیکو میزارم
۵.۶k
۲۸ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.