ویو ات
ویو ات
دیدم همه دارن صبحونه میخورن
یواش یواش رفتم سمت در آروم در رو باز کردم و رفتم بیرون
رسیدم به یه پارک رفتم دستشویی صورتمو شستم لباسامو درست کردم
ویو اعضا
داشتیم صبحونه میخوردیم شوگا داد زد گفت:نیست
همگی بلند شدیم خونه رو گشتیم رفتیم بیرون رو هم گشتیم
ویو جیمین
یه پارکی بود رفتم سمتش دیدم یه دختر توی سرویس بهداشتی داره لباسشو درست میکنه دقت کردم دیدم اته
جیمین:ات (تعجب)
ات: خواهش میکنم بزار من برم منم آدمم میخوام زندگی جدید شروع کنم
جیمین: ات ما بهت نیاز داریم همه ی ما تو رو دوست داریم
ات: ارباب فقط بزار من برم
جیمین:کجا میخوای بری
ات: ژاپن پیش خالم
جیمین :اوکی سوار ماشینم شو
ات:ممنون
ات و جیمین رفتن فرودگاه
ات رفت سوار هواپیما شد و رفت ژاپن
یک سال بعد
جیهوپ: چرا نتونستیم پیداش کنیم
جیمین:من میدونم کجاست
اعضا:چی
جیمین:اون رفته
شوگا:جیمین مثل آدم حرف بزن
جیمین:موقع رفتنش از من خواهش کرد که به شما نگم
اون رفت ژاپن
تهیونگ تفنگشو در آورد و روی سر جیمین نگه داشت گفت :چرا به ما نگفتی
جیمین:.....
اعضا:هی تهیونگ بسته
نامجون:زنگ میزنم به الکس تا ردشو بزنه
جیمین:ات معذرت میخوام
خلاصه الکس دوست نامجون ات رو پیدا کرد و برد توی کره
الکس :نامجون اون خیلی خوشگله مراقبش باش
نامجون:ممنون الکس
الکس : تشکر لازم نیس
نامجون: میخوای بری
الکس:اره توی ژاپن کار دارم خدافز
جیمین:ات من معذرت.......
ات:فک میکردم تو راز داری
جیمین:ات اینطور نیست
کوک اومد تو ات رو دید و ناخواسته بغلش کرد
دیدم همه دارن صبحونه میخورن
یواش یواش رفتم سمت در آروم در رو باز کردم و رفتم بیرون
رسیدم به یه پارک رفتم دستشویی صورتمو شستم لباسامو درست کردم
ویو اعضا
داشتیم صبحونه میخوردیم شوگا داد زد گفت:نیست
همگی بلند شدیم خونه رو گشتیم رفتیم بیرون رو هم گشتیم
ویو جیمین
یه پارکی بود رفتم سمتش دیدم یه دختر توی سرویس بهداشتی داره لباسشو درست میکنه دقت کردم دیدم اته
جیمین:ات (تعجب)
ات: خواهش میکنم بزار من برم منم آدمم میخوام زندگی جدید شروع کنم
جیمین: ات ما بهت نیاز داریم همه ی ما تو رو دوست داریم
ات: ارباب فقط بزار من برم
جیمین:کجا میخوای بری
ات: ژاپن پیش خالم
جیمین :اوکی سوار ماشینم شو
ات:ممنون
ات و جیمین رفتن فرودگاه
ات رفت سوار هواپیما شد و رفت ژاپن
یک سال بعد
جیهوپ: چرا نتونستیم پیداش کنیم
جیمین:من میدونم کجاست
اعضا:چی
جیمین:اون رفته
شوگا:جیمین مثل آدم حرف بزن
جیمین:موقع رفتنش از من خواهش کرد که به شما نگم
اون رفت ژاپن
تهیونگ تفنگشو در آورد و روی سر جیمین نگه داشت گفت :چرا به ما نگفتی
جیمین:.....
اعضا:هی تهیونگ بسته
نامجون:زنگ میزنم به الکس تا ردشو بزنه
جیمین:ات معذرت میخوام
خلاصه الکس دوست نامجون ات رو پیدا کرد و برد توی کره
الکس :نامجون اون خیلی خوشگله مراقبش باش
نامجون:ممنون الکس
الکس : تشکر لازم نیس
نامجون: میخوای بری
الکس:اره توی ژاپن کار دارم خدافز
جیمین:ات من معذرت.......
ات:فک میکردم تو راز داری
جیمین:ات اینطور نیست
کوک اومد تو ات رو دید و ناخواسته بغلش کرد
۷.۶k
۲۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.