تنها چیزی ه ممن است الان حالم را بهتر ند اینست ه به خ

تنها چیزی ڪه ممڪن است الان حالم را بهتر ڪند اینست ڪه به خانه برگشته باشم از آخرین روز مدرسه قبل از عید بوی فرش شسته ‌شده‌ی نمناڪ بیاید.

مامان برای من و وحید لباسهای عید خریده باشد.

ڪفشهایم انقدر نو باشند ڪه بتوانم از جعبه دربیاورم و روی فرش بپوشمش.
پیڪ نوروزی را از ڪوله‌پشتی‌ام دربیاورم و با ذوق ورق بزنم.

بعد ڪنار تنگ ماهی قرمز دراز بڪشم و در حالی ڪه ماهی‌ها را نگاه میڪنم به عیدی‌هایی ڪه خواهم گرفت فڪر ڪنم.
اصلا شاید امسال انقدر عیدی بگیرم ڪه با وحید پولهایمان را بگذاریم روی هم و یڪ پلی‌استیشن  بخریم. آه ای آرزوی بزرگِ دلهای ڪوچڪ!

ننه هم یڪ شماره و ردیف نباشد توی بهشت‌زهرا. زنـــــده باشد.
لباسهایش گل‌گلی باشد.
نشسته باشد روی تشڪچه‌اش. ڪمد چوبیِ ڪرم‌رنگش بوی صابون بدهد.

تلویزیون چهارده اینچمان را روشن ڪنم و این آهنگ پخش شود ڪه "بهار آمد و شمشادها جوان شده‌اند"... و انقدر بچه باشم ڪه نفهمم اینجایش ڪه میگوید "دوباره آینه‌ها با تو مهربان شده‌اند" یعنی چه؟

آنقدر بچه باشم ڪه ندانم در زندگی روزهایی هست ڪه آینه‌ها هم با تو نامهربان میشوند.

#ساناز_مولوی

🍃🌸
دیدگاه ها (۷)

مادر بزرگم آخرِ همه ی تلفن هایش میگفت:کاری نداشتم که!زنگ زده...

بمون واسم#عکس_نوشته_عاشقانه

غریــــــــــبہ منو بـــــبخش که بهت شانس آشنایــــــے نمی د...

بـرگِ از شاخه جدا دردِ مـرا میداند!

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط