مافیایمن

#مافیای_من
p:94
*ویو ا.ت*

بودم تا اینکه رایان وارد شد
تنها کاری که باید میکردم این بود که زنده بمونم و طوری رفتار کنم انگار نا امیدم
اومد جلوم وایستاد و تو چشام زل زد به جرعت میتونم بگم خیلی چندش اور بود مکثی کرد و گفت
رایان: هی میبینم که بهوش اومدی
شروع کردم به تقلا کردن و گفتم
ا.ت:چرا منو اوردی اینجا مگه فقط نمی خاستی منو بکشی

با اون پوزخند تخمیش گفت
رایان:چرا باید این کارو با همچین دختر نازی بکم ها؟
درطول حرف زدنش انگشت اشارشو از شغیغه هام تا فکم کشوند دیگه داشتم کلافه میشدم پس با داد گفتم

ا.ت:دست کثیفتو به من نزننن
شروع به خندیدن و دست زدن کرد میون خندیدناش گفت
رایان:چرا یجوری رفتار میکنی انگار هیچوقت کسی بهت دست نزده در حالی که زیر چندین نفر بودی
از عصبانیان رگ های سرم معلوم شده بود دندون هامو به هم فشوردم و گفتم

ا.ت:اونی که زیر چندنفز بوده ننته نه من(خانومیمون عصاب نداره)
با این حرفم خیلی عصبی شد چون میتونستم رگ های سرشو ببینم
چاقوشو در اورد به گردنم فشار دار
میدوتونستم پاره شدن گردنم و جاری شدن خونو حس کنم…..
دیدگاه ها (۲)

#مافیای_منp:95میتونستم پاره شدن گردنم و جاری شدن خونو حس کنم...

وقتی دوست باباته

سلام یه توضیحی بدم اگه میخواین پارتای قبلی این فیک هارو بخون...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط