می خواستم خراب نگاهش شوم نشد

می خواستم خراب نگاهش شوم، نشد
بیچاره ی دو چشم سیاهش شوم، نشد

می خواستم که در دل شبها ستاره ای
چرخان به گرد صورت ماهش شوم، نشد

می خواستم که وقت هماغوش او شدن
حتی فدای حس گناهش شوم، نشد

می خواستم دریچه ی پژواک خنده اش
یا آینه مقابل آهش شوم، نشد

گفتم به خود که همدم تنهایی اش شوم
بی چشمداشت پشت و پناهش شوم، نشد

می خواستم که حادثه باشم برای او
شیرین و تلخ قصه ی راهش شوم، نشد

می خواستم به شیوه ی ایثار و معجزه
قبله برای قلب و نگاهش شوم، نشد

گفتم به خود همیشه ی او می شوم ولی
حتی نشد که گاه به گاهش شوم، نشد
دیدگاه ها (۲)

روشن از پرتو رویت نظری نیست که نیستمنّت خاک درت بر بصری نیست...

بی خیالت سر نکردم، بی خیالم سر مکنخواب را در چشم های خسته ام...

لب من عطر تو را دارد و من می ترسمنکند مادرم از بوسه ی مان بو...

میخواهم و میخواستمت تا نفسم بودمیسوختم از حسرت و عشق تو بسم ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط