کل زندگیمان را خاطرات برداشته و دل دور انداختن هیچ کدام ش

کل زندگیمان را خاطرات برداشته و دل دور انداختن هیچ کدام شان را نداریم ،
داریم له می شویم زیر آوار این همه خاطره ...

کاش می شد خاطره ها را مثل پنبه زد،
کاش اصلا یک آدم هایی بودن مثل همین پنبه زن ها که با کمانشان می آمدند
توی کوچه پس کوچه ها... سر ِظهرِ خلوت شهر....
و دست شان را می گذاشتند کنار دهان شان و داد می زدند:

آآآآآآآآآی خاطره می زنیم .

بعد تو صدایشان می کردی می آمدند توی حیاط، لب حوضی ، باغچه ای ، جایی می نشستند و تو بغل بغل خاطره می ریختی جلوی شان،

خاطره ی مرگ عزیزهایت....تنهایی هایت،... گریه هایت، ...غصه خوردن هایت،خاطره ی رفتن دوست و آشنایت همه را می ریختی جلوی خاطره زن

و او هی می زد، هی می زد، آن قدر که خاطره ها را تیکه تیکه می کرد، تیکه تیکه.آن قدر که پودر می شدند، ریز می شدند تو هوا، مثل غبار که باد بیاید برشان دارد و با خود ببرد به هر کجا که می خواهد...

بعد تو یک لیوان چای خوش رنگ تازه دم لیمو ترش کنار،
می آوردی برای خاطره زن و می گفتی :

نوش جان سبک شدم راحتم کردی از دست این همه خاطره... و از خاطرات خوش برای شبهای سردمان رواندازی گرم میدوخت پر از امنیت
دیدگاه ها (۱)

woooooy mn va dostam ^__^

mn mimiram bara dadasham ❤❤❤❤❤

زندگی فردا نیستزندگی امروز است،زندگی قصّه ی عشق است و امیدصح...

آدمــــــــــــــــها ... بـــــــا بعضـــــــــی حــــــ...

میدونست از صدای رعد و برق وحشت می کنم. اولین آسمون غُرمبه زد...

black flower(p,297)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط