رمان خانواده پارت هفده ( ادامه پارت ۱۷ )
رمان خانواده پارت هفده ( ادامه پارت ۱۷ )
شخصیت ها : ات ( مادر ) جونگ سوک ( پدر ) اون وو ( پسر)
سال بالایا هم کل صورتشون زخمی بودزنگ کلاس تو سالن دوتا دستمو نو بالا نگه داشتیم و زنگ تفریح رفتیم سالن ورزشو تمیز کردیم و زنگ بعدم هم باید بیست بار دور زمین فوتبال میدویدیم که سال بالا ایا که از کنارمون رد میشدن بهمون تنه میزدن نزریک بود دوباره دعوا بشه که معلم ورزش اومد و جلومونو گرفت بعد مدرسه رفتیم خونه و کوکی چند تا لباس گرفت و رفت منم مجبود شدم برم خونه وقتی رسیدم خونه مامان که ریخت قیافه منو دید از جاش مید اومد پیشم و
گفت : چیشده ؟ چرا این شیکلی ؟ دعوا کردی؟؟؟؟؟
گفتم : هیچی
گفت : هیچی چیه صورتو دست و پاهاتو دیدی ؟
گفتم : خوبم ولکن
گفت : خوب نیستی بشید برم پمامد بیارم برات بزنم
گفتم : باشه
رفت پمادو اورد و چون لبن زخم بود قبلش
گفت : کار عجیب غریبی نکنیا
خندیدم و گفتم : باشه
صورتشو زیادی بهم نزدیک کرد و شروع به پماد زدن کرد خیلی سعی کردم تا حلوی خودمو بگیرم و بعد پماد لبشو گرفت جلو لبم و شروع کرد به فوت زدن که من سرمو چرخوندم اونور
گفت : چیکار میکنی سرتو بیار اینور بزار فوت کنم روشو
گفتم : نه اگه بیشتر از این ادامه بدی دیگه نمیتونم جولوی خودمو بگیرم
گفت : مسخره نشو ( و با دستش سرمو چرخوند طرف خودش چند ثانیه که شد دیگه نتونستم خودمو نگه دارم و بوسیدشو بلند شدم که فرار کنم که دستمو گرفت و
گفت : بیا بشین تمام پمادی مالیدی به من ( پاشد و رفت چشم بند اورد )
گفت : اینو بزار
گزاشتمو دوباره شروع کرد به پماد زدم و فوت کرد و روش چسب زد و پاشد و منم چشم بندو برداشتم و دیدم پاشده تا بره پمادو از روی لبش پاک کنه وقتی برگشت پیشم دیدم پماد هنوزرو لبش هست و
گفتم : هنوز پماد رو لبته
گفت : واقعا ؟
و رفت تا دوباره صورتشو بشوره و دوبارع نرفتع بود و
گفتم : بیا من برات پاک کنم
گفت : باشه
و سرشو تو سینک خم کرد و من شیر ابو باز کردم و لبشو تمیز کردم و تا یه کم نزدیک شدم تا با دستمال لبشو خشک کنم ترسید و رفا عقب منم دستمالو دادم دست خودش تا خودش خشک کنه که .....
شخصیت ها : ات ( مادر ) جونگ سوک ( پدر ) اون وو ( پسر)
سال بالایا هم کل صورتشون زخمی بودزنگ کلاس تو سالن دوتا دستمو نو بالا نگه داشتیم و زنگ تفریح رفتیم سالن ورزشو تمیز کردیم و زنگ بعدم هم باید بیست بار دور زمین فوتبال میدویدیم که سال بالا ایا که از کنارمون رد میشدن بهمون تنه میزدن نزریک بود دوباره دعوا بشه که معلم ورزش اومد و جلومونو گرفت بعد مدرسه رفتیم خونه و کوکی چند تا لباس گرفت و رفت منم مجبود شدم برم خونه وقتی رسیدم خونه مامان که ریخت قیافه منو دید از جاش مید اومد پیشم و
گفت : چیشده ؟ چرا این شیکلی ؟ دعوا کردی؟؟؟؟؟
گفتم : هیچی
گفت : هیچی چیه صورتو دست و پاهاتو دیدی ؟
گفتم : خوبم ولکن
گفت : خوب نیستی بشید برم پمامد بیارم برات بزنم
گفتم : باشه
رفت پمادو اورد و چون لبن زخم بود قبلش
گفت : کار عجیب غریبی نکنیا
خندیدم و گفتم : باشه
صورتشو زیادی بهم نزدیک کرد و شروع به پماد زدن کرد خیلی سعی کردم تا حلوی خودمو بگیرم و بعد پماد لبشو گرفت جلو لبم و شروع کرد به فوت زدن که من سرمو چرخوندم اونور
گفت : چیکار میکنی سرتو بیار اینور بزار فوت کنم روشو
گفتم : نه اگه بیشتر از این ادامه بدی دیگه نمیتونم جولوی خودمو بگیرم
گفت : مسخره نشو ( و با دستش سرمو چرخوند طرف خودش چند ثانیه که شد دیگه نتونستم خودمو نگه دارم و بوسیدشو بلند شدم که فرار کنم که دستمو گرفت و
گفت : بیا بشین تمام پمادی مالیدی به من ( پاشد و رفت چشم بند اورد )
گفت : اینو بزار
گزاشتمو دوباره شروع کرد به پماد زدم و فوت کرد و روش چسب زد و پاشد و منم چشم بندو برداشتم و دیدم پاشده تا بره پمادو از روی لبش پاک کنه وقتی برگشت پیشم دیدم پماد هنوزرو لبش هست و
گفتم : هنوز پماد رو لبته
گفت : واقعا ؟
و رفت تا دوباره صورتشو بشوره و دوبارع نرفتع بود و
گفتم : بیا من برات پاک کنم
گفت : باشه
و سرشو تو سینک خم کرد و من شیر ابو باز کردم و لبشو تمیز کردم و تا یه کم نزدیک شدم تا با دستمال لبشو خشک کنم ترسید و رفا عقب منم دستمالو دادم دست خودش تا خودش خشک کنه که .....
۲.۲k
۲۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.